یک توضیحی به همهٔ کسانی که مطلب «وصلهٔ ناجور» را خواندند، بدهکارم. اگر آن مطلب را (که الان حذف شده) نخواندهاید، ادامهٔ پست را هم نخوانید و پوزش مرا بابت کشاندنتان تا صفحهٔ وبلاگم، بپذیرید لطفا.
اما آنها که خوانده بودند؛ اول این توضیح را بدهم که انتشار و بعد، حذف مطلب را نشانهٔ خوبی نمیدانم. مطلقا قضاوتی نسبت به هیچ وبلاگنویسی ندارم؛ چون شرایط و روحیات آدمها یکی نیست. اما این را برای خودم نمیپسندم. از نظر من یک جور نامتعادل بودن و تزلزل فکری را میرساند، یک جور عجله و شهوت بیان مطلبی که نباید بیان شود، یک جور تحت تاثیر احساسات لحظهای بودن و وبلاگ برای من این چیزها نیست. تلاش کردهام تاحدممکن که نباشد. آن شب هم قبل نوشتن آن مطلب، چندین دقیقه با خدا حرف زدم که خالی شوم از آن حس بد و نشد. چند دقیقهای تند، بیتعارف، بیانصافانه و غیرمودبانه. کلماتم عصبانی بودند ولی قلبم آن کلمات را باور نداشت و میدانستم مطابق وعدهاش، الفاظ را نادیده میگیرد. میدانستم میداند قلبا به «این چه وضعیه؟ منو خلق کردی ول کردی تو این دنیا؟ اصن اهمیتی برات دارم؟ شاکیام از دستت، دلخورم، عصبانیام، ازت بدم میاد» اعتقاد ندارم و از عصبانیت لحظهای است؛ از نبود ادبی که دوست دارم در چنین موقعیتهایی داشته باشم و ندارم. الغرض، تجربهٔ زندگی به من نشان داده این طور وقتها، الفاظ را به کلی نادیده میگیرد، و در عوض توجهش را میدهد به معنا. توجهش را میدهد به خواست بهحق تو (اگر بهحق باشد) و دیر یا زود نشان میدهد چقدر در اشتباه بودی.
امشب، وقتی یکی از معلمهای دورهٔ دبیرستانم به من زنگ زد، وقتی دقایقی نسبتا طولانی دربارهٔ کتاب، اعتقاد، نادر ابراهیمی، روشنفکری و چیزهای دیگری حرف زدیم، وقتی اصرار کرد که حتما یک روز را هماهنگ کنیم برای صحبتهای بیشتر، وقتی تاکید کرد کمتر کسی است که بتواند مخاطب این حرفهایش باشد و خوشحال است که من جزء آن گروه هستم، وقتی چندبار با شاگرد قدیمیاش که چندین سال از او کوچکتر است تماس گرفت و پیگیر بود تا بالاخره توانستیم صحبت کنیم، وقتی خودم توانستم حرفهایی را بزنم که مدتها بود با هیچ انسانی بزرگتر از خودم نتوانسته بودم مطرح کنم، فقط شرمندگی برایم ماند. شرمندگی غر زدن به جان خدا برای حضور در جمعی که اصلا نه من مخاطب آنها بودم و نه آنها قادر به درک دنیای ذهنی من. ذوق برایم ماند. ذوق این که با تمام انعطافپذیری خرجشده در این مدت، اما همچنان حدوحدود و خطوط قرمزم مشخص است، که اصلا لابد برای همین خودشان فهمیدهاند که نباید چیزی به من بگویند. و لذت عمیقی ماند از حرفهایی که امشب گفتم و شنیدم.
از آنجا که ارتباط من و شما در حد کلماتی است که اینجا مینویسم، بنابراین احساس کردم لازم است روی دوم سکه را هم برایتان تعریف کنم تا همهٔ ماجرا را بدانید.
و من باز هم عذر میخواهم از همهٔ آدمهایی که کلا نمیدانند ماجرا چیست و از همهٔ آدمهایی که پست را دیدند و بعد حذف شدن بیتوضیحش را.
«وصلهٔ ناجور» بودن نهتنها اتفاق بدی نیست که بسته به تعریف «جور» در جمع موردنظر، میتواند نشانهٔ چیزهای خوبی هم باشد اتفاقا :)