من آدم دقیق منظمی که برنامههای دقیق و درست داشته باشه و بهشون پایبند باشه نیستم متاسفانه. ساعات زیادی از وقتم به کارهای بیهوده میگذره و هنوز که هنوزه برنامهریزی درست و عمل کردن بهش رو خوب بلد نیستم. کلی از کارهام رو به تعویق میاندازم و یک سری برنامههای مهم عملنشده دارم که واقعا آزارم میدن.
اما، تو سه تا مقوله تقریبا هیچوقت به خودم تخفیف ندادم؛ فیلم، کتاب و موسیقی.
ممکنه خیلی از اوقاتم به کارهای الکی بگذره (که اصلا خوب نیست و طبعا خوشحال نیستم ازش) ولی تقریبا هیچوقت امکان نداره بشینم هر پرتوپلایی رو بخونم، ببینم یا گوش بدم. فیلمایی که تو سینما میبینم با یه بررسی دقیق انتخاب میشن، کتابایی که میخونم و آهنگایی که گوش میدم هم همین طور.
سر همین قضیه، عباراتی مثل «فهرست فیلمهای برتر imdb»، «فهرست فیلمهای برتر تاریخ سینما»، «فیلمهای اسکارگرفته»، «فیلمهای فلسفی» و.. از عبارتهای محبوب منن برای گشتن تو گوگل. منتها اتفاق بانمک اینه که دیگه به اینها هم نمیتونم اعتماد کنم! از اون «ارباب حلقهها» که قبلا در موردش نوشتم و «رستگاری در شاوشنگ» که چقد بیمزه بود و افتضاحی به اسم «جادهٔ مالهالند» اگر بگذریم، اخیرا رفتم «فارست گامپ» رو که ندیده بودم دانلود کردم و بااشتیاق هم نشستم به دیدنش که رسید به یه سکانسی. همون اوایل یه سکانسی هست که این فارست بچه است هنوز و پاش مشکل داره و یه سری پیچ و مهره و میله و اینا وصله بهش که راحتتر راه بره و خب این طبعا سرعت حرکتش رو کم میکنه و راه رفتنش عادی نیست. بعد یه سری بچه مدرسهای دنبالش میکنن که کتکش بزنن (و سوار دوچرخهان) بعد من با خودم گفتم «خب، الان اگه اینا بهش برسن و یه دل سیر بزننش یعنی فیلم خوبیه». اتفاقی که افتاد البته این بود: به طرز معجزهآسایی تو همون لحظه پاهاش خوب شدن، اون پیچها و میلهها همه شکستن و از پاش باز شدن و در ادامه، فارست با سرعت یه دوندهٔ ماراتن از دست اون بچهها فرار کرد:/
لطفا نفرمایید فیلم طنزه و داره اغراقآمیز نما میگیره، این فیلم داره قهرمان میسازه، پس باید تکلیفشو خیلی دقیق با زندگی مشخص کنه. جالب این که همین اتفاق اگه تو یه فیلمِ هندی بیفته، «فیلمْ هندی» میشه ولی اگه هالیوود بسازدش تا عرش اعلا صعود میکنه. همین قدر منطقی:)
مرتبط:
من با همین سن و سالی [۳۰] که دارم، بعضی وقتا فیلمهایی رو میبینم که هیچی ازش سر در نمیارم، بعدها که بهش رجوع میکنم، کرک و پرم میریزه که چه خوب. مثلا یکیدوسال پیش Eternal Sunshine of the Spotless Mind رو دیدم، که اصلا باهاش ارتباط برقرار نکردم و با سرعت بالا ازش رد شدم! اما امسال که دیدمش خیلی حالم رو خوب کرد. یا دوسهسال پیش The Lobster رو به همراه دوستان دیدیم! که به جز برداشت سطحی و یه سری شوخی با نمادهای فیلم، چیز دیگهای ازش دستگیر نکردیم، تا امسال که یکی از دوستانم دید و برام از نگاه خودش تعریف کرد، واقعا تکتک اون صحنهها خیلی پرمعنا و لذتبخش برام مرور شد. یادمه رستگاری در شاوشنگ و فارست گامپ رو که برای بار اول دیدم، خیلی دوست داشتم. :)