+: تو واقعا نمیخوای بری اربعین؟
_: باید برم؟
+: نمیدونم. خودت چی فکر میکنی؟
_: نمیدونم چرا باید برم... این توضیحات و توصیفاتی که همه میگن قانعم نمیکنه. بدتر دلزدهم میکنه. حس میکنم زیادی شلوغه. حس میکنم با هرکی برم قبلا رفته و لابد میخواد تو کل سفر، خاطرات سفر قبلیش رو تعریف کنه؛ «دو سال پیش که اومده بودیم تو این عمود یه اتفاقی افتاد که...»، «پارسال با یه زن و شوهر هندی آشنا شده بودم تو موکب فلان که...»، «سال اولی که اومده بودیم تو نجف...» و....
من حوصلۀ این خاطرات رو ندارم. میخوام تنها باشم. تنها با خودم. میخوام کسی باهام حرف نزنه. میخوام با یه گروهی برم که اصلا زبونمو ندونن و زبونشون رو ندونم.
+ الان مشکلت فقط همینه؟
_: فقط همین نیست؛ ولی اینم هست... ببین تو که غریبه نیستی، من حس رفتن ندارم. حس دعوت شدن ندارم. به دلم نیست برم. علاقهش هست ولی شوقش نیست...
+: منظورت از دعوت چیه دقیقا؟ توقع داری خود امام حسین شخصا بیاد دم در خونتون دعوتت کنه؟! چه جوری باید دعوت بشی دقیقا؟ یکم لوسبازی درنمیاری به نظرت؟
_: ببین الان تو داری لوسبازی درمیاری! میدونی منظورم چیه و داری مسخره میکنی.
+: خیلی خب.. بذا یه چی دیگه بگم. این تصویر رو بیار تو ذهنت. روز قیامته و حساب و کتاب آدما داره انجام میشه؛ تکلیف بهشتیا معلوم میشه و خیلی خوشبینانه فکر میکنیم که تو هم تو جمعشونی. با هم میرید بهشت. با یه گروهی که میشینن به تعریف کردن خاطراتشون از سفر اربعین و تو هیچی برای گفتن نداری. ببین همه با هم تو بهشتینا؛ ولی تو حرفی نداری از سفری مثل اربعین بزنی و اون وسط یکی ازت میپرسه «تو چرا چیزی نمیگی؟» میخوای بهش بگی «من اربعین نرفتم»؟ حالا نرفتی مهم نیست؛ تو حتی هیچ تلاشی هم براش نکردی! تصور کن این وضعیت رو.
_: .....
+: مهتاب جان! به خاطر این که نشون بدی «ادب» داری برو. حتی اگر به کلی با کربلا رفتن مشکل داشته باشی _که میدونم نداری_ حتی اگه امام حسین رو قبول هم نداری _که میدونم هنوز انقدرام از دست نرفتی_، به خاطر این که نشون بدی آدم مودبی هستی برو... انگار که بگن امام هرسال دارن یه مهمونی بزرگ میگیرن و هرکسی هم بخواد میتونه شرکت کنه و تو بگی «به دلم نیست راستش»! این بیادبیه مهتاب. حتی اگر هم جور نشه و تهش نری، حداقل اینه که باید همۀ تلاشت رو بکنی برای رفتن. متوجهی؟ حتی اگه فقط یه بار باشه.
_: من قبلا رفتم کربلا..... من.... متنفرم اگه قرار باشه همون آدم قبلی برم زیارت. که کیفیت رفتنم همون باشه که قبلا بوده... که تو همون سطح برم و برگردم... من از این دور تکرار متنفرم... از احساس کاذب معنوی شدن و بودن... از هوس معنویت... از توهم خوب بودن... از....
+: اینا دست کیه؟
_: دست منه ولی نمیتونم... نه که نشه ولی نمیتونم...
+: این دیگه از اون حرفاست! یه سال وقت داری از الان! تو چه جور موجودی هستی که طی یه سال نمیتونی حتی یکم آدم بهتری بشی؟ چرا زندهای کلا پس؟!
_: .....
+: بذار برگردم به حرف اولم. ببین حتی اگر بهتر نشدی، حتی اگر بدتر بشی، بازم ادب حکم میکنه بری. بیادب نباش مهتاب.
_: .... باشه...
+: آفرین. پس سال دیگه اربعین زائری انشاءالله. هر حالی که داشتی... هرچی که بودی...
_: انشاءالله... انشاءالله که قسمت بشه...
یوم الحسره
منم دوست دارم برم ولی میخوام با معرفت باشه زیارتم؛ که ندارم! امسال یهدفعه به خودم گفتم شاید باید بری تا راه و مقدمهی معرفت برات ایجاد بشه ولی...
التماس دعای خیر