به نظرم میآید ما در تمامی سطوح ارتباطیمان به پیدا کردن «کلمة سواء»ای متناسب با همان سطح محتاجیم و من غصهام میگیرد وقتی در ارتباط با پدر و مادرم، بارها در پیدا کردن این کلمهها، شکست خوردهام.
میدانید، ماجرا حتی ذیل مقولههای ارزشی و ارزشگذاری هم قرار نمیگیرد که مثلا من بگویم به خاطر «حق»، «خدا»، «حقیقت» دارم چیزی را تحمل میکنم. ماجرا خیلی خیلی سادهتر و سلیقهایتر از این حرفهاست. مثلا نشستهایم دور هم، یک نفر تلویزیون را روشن میکند تا چیزی ببیند، اخباری، سریالی، برنامهٔ گفتوگوطوری، و من دیگر نمیتوانم بمانم تا دور هم بنشینیم. واقعا نمیتوانم. به چنان سختیای میافتم که چارهای نمیماند جز پناه بردن به اتاق و کارهای خودم.
یک توان و تقوا و سعهٔ صدر خاصی میخواهد پیدا کردن آن کلمهٔ سواء در برخی ارتباطات.