سلام
ارباب حلقه ها تو خونه ما مقدسه😁
یعنی هرچند وقت یه بار نبینیم اصلا نمیشه
انقدر که پرده و پروژکتور که خریده بودیم اول این سه گانه رو در چند شب باهاش دیدیم😁
راستش من با اون قسمت هالیوود موافقم که تخیل رو دیگه جوری پیچوندن که واقعیت روی هواست ولی ارباب حلقه ها برای من حداقل ازین موضوع جداست
یعنی داستان به شدت با جهان الان مرتبطه
و از قضا انتخاب بازیگرها بشدت دقیق و قویه
همونطور که چارلی گفت قهرمان پر از نقصه
کدوم از ما تو موقعیت انتخاب راه منفعت طلبی گریبانمونو نگرفته؟ کدوم از ماها بخاطر کسی که بهش اعتماد میکنیم همراه صادقمون رو از خودمون نرنجوندیم؟
تا حالا تو موقعیت سام نبودیم؟ که بگیم به صداقت من خیانت شد پس گوربابای هدف مقدس؟
نژادها هرکدوم ویژگی هایی داشتن که توی ناخودآگاه ما اثرگذارن و اتفاقا از دقیق ترین فیلمهای آخرالزمانی همین ارباب حلقه هاست
اینکه اون دختره تلاش کرد ولی ملکه نشد نکته ضخیمی بود! اینکه اون جایگاه خودش رو نمیشناخت و فکر میکرد با دلبری دنیای انسانی میتونه تا انتخاب شدن توسط انسان برتر بره در صورتی که اون جایگاخ مال کسی بود که با ویژگی های دیگه ای به اون رسیده و قیافه بازیگرها هم همین رو بازتاب میکرد
یه قیافه تیپیکال اروپایی و یه قیافه ترکیب شده و خاص که هرجایی نمیبینی
و حتی قیافه بانوی حقیقت و صداش که تلخ بود همونطور که حقیقت تلخه
شخصیت ها بنظرم جوری طراحی شده بودن که خودمون و تصمیماتمون رو توشون ببینیم
و نهایت هر فداکاری و خیانت رو هم ببینیم
بنظرم این فیلم فراتر از هالیوود بود ولی همچنان به حقیقت چیزی که ما مطلبیم نمیرسه
من نرات دیگران رو نخوندم و البته بگم کاری به نگاهت=سلیقهات=باورت نسبت به هالیوود ندارم. (اساسا نمیتونم هم کاری داشته باشم در واقع، بقیه هم بیخود کار دارن اگر که دارن) چ برسه ب اینکه اگر بخوام مثلا تغییرش هم بدم.
اما این که درباره این «سیستم» به طور کلی گفتی، این که یه صفحه نمایش بزرگی باشه که توهم رو به اسم واقعیت به خورد مخاطب میده، تو این بحث دارم باهات. بحث مهمی هم دارم.
(میدونی که می فهممت وقتی) حرف از جهانبینی زدی. اولا جهان بینی به واقعیت مربوط نیست؛ به حقیقت مربوطه. این نکته مهمیه. ثانیا با در نظر گرفتن اینکه جهان بینی کاری ب واقعیت نداره، باید حواست باشه که اصلا اینکه یک سیستم رسانه ای «قابلیت» این رو داشته باشه که توهم رو به نام واقعیت به خورد مخاطب بده ب خودی خود چیز بدی نیست ک هیچ، خیلی هم چیز خوبیه و بلکه راستش باید گفت اتفاقا وظیفه اش همینه! این نقطه عطف «رسانه» است؛ و نقطه قوتشه نه نقطه ضعفش.
منتهای مطلب، جهانبینی اونجایی تو این مسئله پررنگ میشه که این سیستم، توهمی که به حقیقت نزدیکه رو به نام واقعیت به خورد مخاطب میده یا توهمی که از حقیقت دوره رو به نام واقعیت به خورد مخاطب میده.
الان ok؟
کاری هم به این ندارم که این مثال ارباب حلقه هات الان کدوم سر طیفه. احتمالا بخواییم بشینیم اینو بررسی کنیم شاید نظرم هم باهات موافق دربیاد که از حقیقت دوره مثلا. اما اصل قضیه اینه که اساسا و اصولا رسانه «باید» توهم رو به شکل واقعی نشون بده. و اساسا و اصولا کارش همینه! منتهی وقتی جهانبینی میاد وسط، حقیقت باهاش میاد وسط. وگرنه که همون چمیدونم پرنسس کاگویا هم توهمه دیگه! قبول ک داری.
ب همین دلیل هم باهات موافق نیستم که «این فضای غیر واقعی وهم گونه ج بلایی میاره سر ما». خب اگر به حقیقت نزدیک باشه خیلی هم برامون مفیده چون به وهم مون سامان میده، کما اینکه خیلی از فیلمهای هالیوودی اتفاقا بسیار به حقیقت نزدیکند. (مثلا فیلمهای فطرت گرایان) بله بدیهیه که اگر از حقیقت دور باشه حالمونو خراب می کنه و اون هم دیگه ربطی به هالیوود نداره و می تونه یه فیلم از ابراهیم حاتمی کیا باشه.
نکته بسیار ریز و البته بسیار بسیار بسیار مهمیه...
+ میخوای بشوره ببره میشینی کاگویا میبینی واقعا؟! خو لااقل از میازاکی ببین.
از روی یک نوشته، چندین جور فیلم متفاوت میشه ساخت که ۱۸۰ درجه باهم متفاوت باشن.
سلام به شما :) ببخشین که فراموش کردم سلام کنم :)
من، بر عکس شما، آدم خیلی ترسویی هستم خانومِ مهتاب. من از ادامه دادن بحث میترسم همیشه. از سوءبرداشتها و ناملایماتِ احتمالیای که در جریان بحث رخ میدن هراس دارم. بنابراین دیگه پیشنمیرم؛ اما بدونید که من کاملا دغدغه و حرفتون دربارهی داستان رو متوجه شدم، و حتی تحسینش میکنم؛ هرچند کاملا موافق نباشم :)
سلام.
+ ب نظر منم سوء تفاهم شد و دلیلش رو هم نوشتاری بودن حرفا میدونم.
ببین من حرفم این بود که ویژگیای که مطرح کردی تو پستت، یه ویژگی از ماهیت «رسانه» است. (و نه «هنر») ویژگی خوبی هم هست. منتهی ب نظرم فرق من و شما اینه، تا اینجا برداشت من این هست که من هنر رو از رسانه جدا کردم، شما یکی دونستی.
با نگاهت درباره هنر، من هم موافقم اما وقتی پای رسانه به عنوان ایزار هنر و هنرمند میاد وسط، چون تو هالیوود صرفا ب عنوان ابزار هنر متعالی ک مطرح نمیشه، به عنوان ابزار یه صنعت قدرتمند مطرح میشه، اونجاس ک دیگه همه چی صرفا هنری نیست. دیگه حول محور هنر نمی چرخه. حول محور رسانه می چرخه. فکر می کنم ک روی ریل رسانه پیش رفتن باعث میشه پیچیدگی واقعیت و حقیقت و خیال و وهم بیشتر بشه و طبعاً و بالتبع، تو جزئیاتِ روندی که تو پاراگراف 2 و 3 و 4 پاسخت به من توضیحشون دادی تفاوت اتفاق می افته.
+ اون ک گفتم بقیه کار نداشته باشن، منظورم این بود که بقیه سعی نکنن ب زور نظرتو عوض کنن. بی تاثیره ب نظرم. یکی عمدا بخواد ک نظر کسی رو درباره هالیوود عوض کنه. نمیدونم. شایدم الکی حساس شدم بهش.
+ من انصافا هنوز میازاکی رو بالاتر میبینم. کاگویا رو یکی دو ماه پیش دیدم و اصلا اصلا اصلا بهم نچسبید. نمیدونم شایدم صرفا سلیقه ام تغییر کرده. در کل البته هر دوی اینا اگر اشتباه نکنم از کمپانی «جیبلی» ان. ولی خب ب من ک اصلا کیف نداد برخلاف شرق ک معمولا بی مزه هاشم یکمی حال خوب میدن.
+ همچنان تاکید دارم ک برخی فیلمهای هالیوودی ب حقیقت نزدیک هستند. شاید نباید می گفتم «خیلی از» اونها. اما فیلمهای حقیقی کم نیستند واقعا. مثلا ب نظرم کسی نمی تونه بگه «12 سال بردگی» دور از حقیقته. کما اینکه دور از واقعیت هم نیست. مشابهش هم زیاده. بماند.
+ آیا داریم عنب و انگور میگیم؟ :/
+ حالا بیان منو نمیدونم دیگه اون لحظه اون جمله اومد به دستم. حالا شاید دوباره بخوام بنویسم مثلا ی چیز دیگه بنویسم نمیدونم.
+ نخبه میخوام چیکار. همین ک جزو «شرق بین»ها (؟) هستی بسه واقعا. انصافا.
سلام
خب شما از این ژانر خوشتون نمیاد
شما از هر ژانری خوشتون بیاد بهترینش رو همینها میسازن!
سلام
اینکه ناگفته پیداست که نسبت کارهای خوب به کل کارها بسیار کمه. امّا اینکه چرا این فیلمها انقدر معروف و مشهورند هم دلایل بسیار متنوعی داره. همین ارباب حلقهها از مسئلهی جلوههای ویژه دارد تا کارگردانی. من از مطلبتون درباره فارست گامپ اومدم اینجا. البته این رو قبلا خونده بودم ولی نظری نگذاشته بودم. مثلاً تأثیری که فارست گامپ در اون مقطع روی مردم گذاشت یا بالقوه میتونست بعنوان یک فیلم متعهد بگذاره است که بسیار ارزشمنده و باعث شهرتش میشه. دوست داشتم درباره فارست گامپ بنویسم حیف وقت نیست.
بهرحال حرف زیاده و واقعیت اینه که بهتر از همینها در فیلمسازی فعلا وجود نداره.
سلام
خب اینکه شما فیلمهای مشابهش رو هم مثال میزنید خوبه. یعنی به نظر شما فیلمهای وضعیت سفید و ماجرای نیمروز خوبن ولی ارباب حلقهها خوب نیست؟ خب این قیاس جالبه دیگه. من اتفاقا برعکس، فکر میکنم که شما «فکر میکنید» که این فیلمها خوبن و ارباب حلقهها خوب نیست و حالا با حب و بغضهاتون نسبت به هالیوود میخواهید به یک جوری به زور به اینها گیر بدید!
البته که این فیلمها هر کدوم اصول خودشون رو دارند و وقتی بابتش زحمت میکشن سعی میکنند اصول ایدئولوژیک خودشون رو داخلش قرار بدن. چرا بیاد چهره جهان سومی ما رو داخل فیلمش قرار بده؟! ما پولش رو دادیم؟ هنرش رو دادیم؟ داستانش رو نوشتیم؟ ما اونجا چه کاره بودیم که توقع داریم؟ ما هنر داریم فیلم در اون سطح بسازیم.
در مورد پاراگراف اولتون و اینکه چرا باید از این فیلمها خوشمون بیاد؟ بابت کارگردانی به اون خوبی. صداگذاری خوب. موسیقی خوب. داستان پیچیده و البته بسیار خوب. جلوههای بصری چشمنواز و بسیار خوب. و در کل، هنر خوب. چندتا از نماهای اون فیلم رو در چندتا از فیلمهای ایرانی دیدید؟ اصلا در چندتا از فیلمهای خارجی دیدید؟ اون لوکیشنهای جذاب و خیرهکننده. لانگشاتهای لذتبخش که در جای جای فیلم احساس شکوه و عظمت به آدم میده. نبردهای عالی. بیمها و امیدهای مکرر. آن نبرد که یادم نیست چه بود و دشمن تا پشت در کاخ آمده بود و بعد با طلوع آفتاب، گاندو با کمکهایی که آورده بود از بالای کوه بر دشمن سرازیر شد و بر آنها چیره شد. چنین نبردی را در چند فیلم شما دیدهاید؟ آن صحنهی سرازیر شدن گاندو را که چه هنرمندانه تصویر شده بود. انگار پیامبر خداست که دارد بر ایادی شیطان سرازیر میشود. و ساعتها میشود بابت بسیاری از کلیات و جزئیات ارباب حلقهها گفت و لذت برد. و هنر چیست؟ و هنر خلق است. خلق از عدم! خلق چیزی که وجود نداشت! جهانی که وجود نداشت. و چه هنرمندانه چنین جهانی را خلق کردند و ما در آن زندگی کردیم.
حالا حتماً باید فاشیست باشیم و روایتها و قرائتهای رستمگونه و ناسیونالیستی ما توی اون فیلمها باشه تا خوشمون بیاد؟ اگر داستان رستم بود شما دیگه مشکلی نداشتید چون روایت شماست؟! رستم روایت شماست؟ رستم چیش به زندگی من و شما میخوره الان؟!
آمم، دوتا نکته رو میشه بگم؟
اول از همه اینکه این فیلم، از معدود فیلمهای فانتزیای هست که تا حد خیلی زیاد و قابل قبولی به کتاب وفادار بوده. بنابراین اون قسمتی که گفتین «اون شخصیتی قهرمان میشه که قیافه سمپاتیتری داره از نظر کارگردان!» عملا درست نیست؛ چون فرودو توی کتاب هم قهرمان اصلی بوده؛ و این چیزی نیست که دستِ کارگردان باشه. کارگردان نهایتا توی انتخابِ بازیگر دخیل بوده.
دوم هم اینکه من متوجه نشدم که چرا نقصها و اشتباهات قهرمان اصلی رو یک امتیاز منفی دونستین. مگه هیچ قهرمانی وجود داره که خالی از عیب باشه؟ و اصلا مگه این خودش واقعنگری نیست؟
و حتی من از باقی ایراداتی که گرفتین هم تعجب کردم، چون اونها از نظر من کاملا واقعگرایانه بودن. مگه توی دنیایِ واقعی اینطور نیست که آدمِ پرتلاشتر لزوما قهرمان نمیشه؟ مگه همینقدر دنیای واقعی به تلاشهای ما بیتوجه نیست؟
در مورد فرودو، اتفاقا یکی از شگفتیهای تمامِ این حماسه هم همین بود؛ بین اون همه نژاد، از الفها و دوروفها گرفته تا جادوگرها، که هرکدوم پر از ادعا و تعصب بودن، سرزمین میانه رو چند هابیتِ یکمتری نجات میدن. هابیتهایی که بدون هیچ ادعایی زندگی روزمرهی خودشون رو میکردن و جاهطلبیِ بقیهی نژادها رو نداشتن. هابیتهایی که حتی نمیخواستن قهرمان باشن.