تلاجن

تو را من چشم در راهم...

ارباب حقه‌ها

چهارشنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۸، ۰۱:۰۸ ب.ظ
نویسنده : مهتاب
بچه که بودم مامانم اجازه نمی‌داد هر فیلمی ببینم. از جمله فیلم‌هایی که هیچ وقت نشد ببینم سه‌گانهٔ «ارباب حلقه‌ها» بود. بعدم دیگه اون فیلم از دور خارج شد و منم ندیدمش تا همین یکی دو هفته پیش که به سرم زد بعد این همه سال دانلود کنم ببینم چیه.
من همین طوریشم با هالیوود مشکلات اساسی دارم. به نظرم عمدهٔ تولیدات هالیوود نمی‌گم درکی از حقیقت (اون که به کلی پیش‌کش!) حتی درکی از واقعیت هم ندارن. یه کارخونهٔ تولید اوهام ابلهانه است. وهم «کامل بودن دنیا»، «کامل بودن سیستم پاداش و جزا در این دنیا»، «نژادپرستی‌های نفرت‌انگیز» تو ساخت قهرمان‌ها و ضدقهرمان‌ها، «پیش رفتن آسون کارها» برای اونی که کارگردان می‌خواد و خلاصه یه جعبهٔ تردستی. یه صفحهٔ نمایش بزرگ که یه مشت توهم رو به اسم واقعیت، درام و زندگی بهمون غالب می‌کنه.
تو همین فیلم مزخرف ارباب حلقه‌ها که نزدیک ده ساعت از وقتم‌ رو حرومش کردم، قهرمان اصلی پر از نقص و اشتباهه، و با این که همراه و دستیاری داره که خیلی از اون پرتلاش‌تر و فهمیده‌تره، ولی بازم اون شخصیتی قهرمان می‌شه که قیافه سمپاتی‌تری داره از نظر کارگردان! و از اون طرف قهرمان زن قصه تو جایگاه پایین‌تری قرار می‌گیره تا زن دیگه‌ای که کل مدت مبارزه فقط در حال استراحت بوده بیاد بشه ملکه، فقط چون این طوری هالیوودی‌تره!
الان چند سالی هست که واقعا با هالیوود مشکل دارم و حس می‌کنم کلا برای مخاطب و برای واقعیت هیچ احترامی قائل نیست، ولی تماشای این سه‌گانهٔ مسخره، واقعا تیر خلاص بود به دنبال کردن تولیدات این سیستم بی‌مزه و اگر اگر اگر ضرورت «در جریان فضا و جو موجود بودن» وجود نداشت، شاید سالی یکی دو تا فیلم بیش‌تر نمی‌دیدم ازشون.
این فضای غیرواقعی وهم‌گونه، چه بلایی میاره سر جهان‌بینی و نگاه ما به زندگی؟ بهش فکر کردیم؟

پ.ن: بله، می‌دونم این فیلم خاص رو از روی یه داستان مکتوب ساختن، ولی این چیزی رو تغییر نمی‌ده. صرفا هنرهای نوشتاری رو هم به نقد من اضافه می‌کنه.

پ.ن۲: بعدش نشستم یه انیمیشن ژاپنی (افسانهٔ شاهزاده کاگویا) دیدم که بشوره ببره!

پ.ن۳: «یک ظریفی چند سال قبل با انکتود نیچه که میگوید «اگر هنر نبود، از واقعیت خفه میشدیم» یک پارودی ساخته بود که «اگر واقعیت نبود، از هالیوود خفه میشدیم».
پارودی او حکایت روزمره ماست.» [از توییتر نادر فتوره‌چی]

مرتبط:
اوهام
به خاطر لبخند تو

آمم، دوتا نکته رو میشه بگم؟

اول از همه اینکه این فیلم، از معدود فیلم‌های فانتزی‌ای هست که تا حد خیلی زیاد و قابل قبولی به کتاب وفادار بوده. بنابراین اون قسمتی که گفتین «اون شخصیتی قهرمان می‌شه که قیافه سمپاتی‌تری داره از نظر کارگردان!» عملا درست نیست؛ چون فرودو توی کتاب‌ هم قهرمان اصلی بوده؛ و این چیزی نیست که دستِ کارگردان باشه. کارگردان نهایتا توی انتخابِ بازیگر دخیل بوده.

دوم هم اینکه من متوجه نشدم که چرا نقص‌ها و اشتباهات قهرمان اصلی رو یک امتیاز منفی دونستین. مگه هیچ قهرمانی وجود داره که خالی از عیب باشه؟ و اصلا مگه این خودش واقع‌نگری نیست؟

و حتی من از باقی ایراداتی که گرفتین هم تعجب کردم، چون اون‌ها از نظر من کاملا واقع‌گرایانه بودن. مگه توی دنیایِ واقعی اینطور نیست که آدمِ پرتلاش‌تر لزوما قهرمان نمیشه؟ مگه همین‌قدر دنیای واقعی به تلاش‌های ما بی‌توجه نیست؟

در مورد فرودو، اتفاقا یکی از شگفتی‌های تمامِ این حماسه هم همین بود؛ بین اون همه نژاد، از الف‌ها و دوروف‌ها گرفته تا جادوگرها، که هرکدوم پر از ادعا و تعصب بودن، سرزمین میانه رو چند هابیتِ یک‌متری نجات می‌دن. هابیت‌هایی که بدون هیچ‌ ادعایی زندگی روزمره‌ی خودشون رو می‌کردن و جاه‌طلبیِ بقیه‌ی نژادها رو نداشتن. هابیت‌هایی که حتی نمی‌خواستن قهرمان باشن.

سلام بر آقای چارلی!
معلومه که می‌شه. باعث افتخار و خوشحالی هم هست :)

در مورد نکته اولی که گفتید که خب تو پی‌نوشت اول توضیح دادم.

قهرمان بله عیب و نقص داره و خیلی هم جذابه این اتفاق. ولی چه زمانی جذابه؟ وقتی عیبی که داره دقیقا همونی نباشه که برای اجرای ماموریتیش نباید داشته باشه (این‌جا طمع و خودخواهی و جاه‌طلبی). حالا اگر داشت هم باز اشکال نداره، حداقل یه جایی از قصه متوجهش بشه و برطرفش کنه. حالا اگرم برطرفش نکرد حداقل کارگردان/نویسنده اصلی داستان برای اونی که قهرمان‌تره یه ارزش افزوده تو نماهایی که می‌گیره/متنی که می‌نویسه ایجاد کنه ما بفهمیم برای شعورمون ارزش قائل شده:)

ببینید ما تو «ارباب حلقه‌ها» با یه دنیای فانتزی غیرواقعی روبه‌رو هستیم. فانتزی‌ای که انقدر قویه که ما رو خیلی خوب با خودش همراه می‌کنه. با دنیای فانتزی روبه‌رو هستیم یعنی چی؟ یعنی نویسنده/کارگردان دارن دنیایی رو تصویر می‌کنن که ما نمی‌شناسیمش. قواعد دنیای فعلی ما رو به هم می‌زنن و قوانین و موجوداتی خلق می‌کنن که اصولا وجود ندارن. آیا این کار بدیه؟ مطابق حرف من ظاهرا این هم خلاف قوانین دنیای «واقعی» محسوب می‌شه و مذمومه! ولی آیا منظور من اینه؟ نه! انتقاد کلی‌ای که توی متن پست به ساخته‌های هالیوود و دوریشون از واقعیات دنیای واقعی نوشتم سرجاش و مربوط به تولیداتیه که دارن تو حوزه درام ساخته می‌شن. این‌جا ما با قضیه پیچیده‌تری مواجهیم؛ با فانتزی مواجهیم. باید باهاش چی‌کار کنیم؟ نقدش کنیم که چرا به قوانین دنیای غیرفانتزی پایبند نیست؟ نه!

من از این فانتزی دلخورم چون به قوانین دنیای خودش پایبند نیست! فانتزی همون‌طور که گفتم یعنی دنیای جدید با قوانین جدید. این قوانین جدید رو خود نویسنده/کارگردان برامون ساختن. از اولش به ما گفتن نابود کردن حلقه قدرت فقط از دست موجودی برمیاد که جاه‌طلب و حریص نباشه و قلب پاکی داشته باشه. به ما گفتن بین موجودات مختلف دنیایی که خلق کردن، فقط هابیت‌های ظاهرا ساده بدون افتخارات خاص اجتماعی و تاریخی هستن که این قابلیت رو دارن و ما از این قانون کیف می‌کنیم. از این که هابیت‌ها قدرت و زیبایی و جنگاوری و بقیه فنون الف‌ها و انسان‌ها و .... رو ندارن ولی قلب پاکشون باعث می‌شه شایسته این ماموریت باشن، ما از این ایده کیف می‌کنیم. بین هابیت‌ها هم یکی از اعضاشون که به خاطر عموش خواه‌ناخواه در جریان این اتفاقات قرار گرفته و علاوه بر قلب پاک و ساده‌ش مسئولیت‌پذیر و شجاع هم هست برای این ماموریت انتخاب می‌شه. از همون اول، سه تا هابیت دیگه هم باهاش همراه می‌شن و بین این سه تا ما «سم» رو از نظر اون ویژگی‌های لازم برای قهرمان بودن، بیش‌تر می‌پسندیم. یعنی سم از نظر اون ویژگی‌ها که واسه ما مهمه، به فرودو نزدیک‌تره.
بعد چی می‌شه؟ قصه این‌طوری پیش می‌ره که می‌فهمیم ای بابا! این سم نه تنها نزدیک‌ترین آدم به فرودوئه که اصولا از خود فرودو باهوش‌تر، خوش‌قلب‌تر و متعهدتره به هدف! حتی قوی‌تر هم هست! ولی نویسنده/کارگردان اصرار دارن فرودو قهرمان بشه! چرا؟ هیچ! هیچ دلیلی وجود نداره جز همون که فرودو قیافه سمپاتی‌تری داره!

من حقیقتا از یه جایی به بعد (بعد ماجرای قهر فرودو و سم و اون قضیه عنکبوته وقتی اینا دوباره با هم دوست می‌شن) توقع داشتم وقتی می‌رسن به اون کوهه و قراره حلقه رو پرت کنن،یه جایی تو مسیر یا اون بالا که رسیدن،‌ فرودو با یه قیافه خسته نگاه کنه به سم و بهش بگه «می‌دونی سم، به نظر من همه ما تو این مدت داشتیم اشتباه می‌کردیم. اونی که باید حلقه رو نابود کنه، من نیستم. تویی» بعدم سم اولش قبول نکنه و نهایتا مثلا با هم بندازنش تو اون کوه.

آیا این خیلی رویاییه؟ فرودو تحت تاثیر حلقه بوده و نمی‎‌تونسته درک کنه که بخواد این چیزا رو بگه؟ قبول!
بذارید بینیم در ادامه چی می‌شه. فرودو و سم نجات پیدا می‌کنن و سکانس بعدی چیه؟
فرودو رو تخت مثل یه ابرقهرمان بیدار شده و بقیه دونه‌دونه میان تو و حالش رو می‌پرسن. من باز هم این‌جا منتظر بودم یه اتفاقی بیفته تا سم برجسته بشه. کارگردان می‌تونست سم و فرودو رو کنار هم نشون بده تا ما باور کنیم هر دو مهم بودن ولی این کار رو نمی‌کنه! فرودو حالا که همه‌چیز تموم شده حداقل می‌تونه بگه سم بیش‌تر از اون زحمت کشیده و بابت اشتباهاتش عذرخواهی کنه! ولی این کار رو هم نمی‌کنه! قهرمان اشکالی نداره اشتباه کنه ولی وقتی تا ته قصه هم همچنان متوجه اشتباهش نیست، متوجه نیست اگر سم نبود او تمام ماموریت و همه تلاش همه رو به باد می‌داد، دیگه برای من قهرمان نیست و اصرار کارگردان/ نویسنده به قهرمان نشون دادنش فقط توهین به منه.

بماند که وقتی بازم فیلم ادامه پیدا می‌کنه باز هم اون آدم ویژه هنوز و همچنان فرودوئه. تو توجه خاصی که گاندولف بهش داره، تو اون سکانس خداحافظی پای کشتی ماجراجویی‌شون و کلا. کلا فرودو مهم‌تره. چرا؟ حالا با قاطعیت بیش‌تری می‌گم «صرفا چون چهره سمپاتی‌تری داره!»

اما گفتید مگه الزاما تو دنیای واقعی همیشه آدم پرتلاش‌تر قهرمان می‌شه؟  و آیا دنیای واقعی به تلاش‌های ما بی‌توجه نیست؟
خب، دنیای واقعی به تلاش‌های ما بی‌توجه نیست. دنیای واقعی دنیایی سراسر شعوره. اگر یک خداپرست هستید باید بگم خداوند دنیا رو با شعور خلق کرده و هیچ چیزی تصادفی، اتفاقی یا بی‌دلیل نیست و کوچک‌ترین نیات/ اعمال خوب یا بد ما روی زندگی و سرنوشت‌مون تاثیر می‌ذاره.
اگرم احیانا آتئیست هستید (کلا دارم می‌گم :دی) باید بگم کائنات شعور داره و موهبت‌ها و مصیبت‌هاش رو بی‌دلیل تقسیم نمی‌کنه.
اما این که در جریان زندگی آدم‌های ظاهرا پرتلاش، خوش‌قلب و مهربون کم‌تر نتیجه بگیرن، بله، پیش میاد. اما در طول زندگی، نه در نهایتش و یعنی در نهایت، باز هم خوبی بر بدی پیروز می‌شه، نور بر ظلمت و این از جمله قوانینیه که توی همین فیلم هم کاملا مشخصه. یعنی مشخصا نویسنده با این ایده موافقه و جزء قوانین دنیای فاننزی‌ایه که ساخته. پس من هم طبق همون قوانین ازش انتظار دارم یه جایی بالاخره به من نشون بده برای خوش‌قلبی و شجاعت بیش‌تر سم ارزش قائله و اینو به من نشون بده که این موضوع رو می‌فهمه. که خب، نشون نمی‌ده.

منم دقیقا مثل شما موافقم هابیت‌ها که جاه‌طلبی بقیه رو نداشتن باید موفق می‌شدن، فقط حرف من اینه از بین هابیت‌ها اونی که دقیقا جاه‌طلبیش کم‌تره باید طبق این قانون قهرمان‌تر باشه.

شاید خوندن بقیه‌ جواب‌هایی که به نظرات این پست دادم، بتونه باز هم کمک کنه به درک این که منظور من دقیقا چیه :)

سلام

ارباب حلقه ها تو خونه ما مقدسه😁

یعنی هرچند وقت یه بار نبینیم اصلا نمیشه

انقدر که پرده و پروژکتور که خریده بودیم اول این سه گانه رو در چند شب باهاش دیدیم😁

راستش من با اون قسمت هالیوود موافقم که تخیل رو دیگه جوری پیچوندن که واقعیت روی هواست ولی ارباب حلقه ها برای من حداقل ازین موضوع جداست

یعنی داستان به شدت با جهان الان مرتبطه

و از قضا انتخاب بازیگرها بشدت دقیق و قویه

همونطور که چارلی گفت قهرمان پر از نقصه

کدوم از ما تو موقعیت انتخاب راه منفعت طلبی گریبانمونو نگرفته؟ کدوم از ماها بخاطر کسی که بهش اعتماد میکنیم همراه صادقمون رو از خودمون نرنجوندیم؟

تا حالا تو موقعیت سام نبودیم؟ که بگیم به صداقت من خیانت شد پس گوربابای هدف مقدس؟

نژادها هرکدوم ویژگی هایی داشتن که توی ناخودآگاه ما اثرگذارن و اتفاقا از دقیق ترین فیلمهای آخرالزمانی همین ارباب حلقه هاست

اینکه اون دختره تلاش کرد ولی ملکه نشد نکته ضخیمی بود! اینکه اون جایگاه خودش رو نمیشناخت و فکر میکرد با دلبری دنیای انسانی میتونه تا انتخاب شدن توسط انسان برتر بره در صورتی که اون جایگاخ مال کسی بود که با ویژگی های دیگه ای به اون رسیده و قیافه بازیگرها هم همین رو بازتاب میکرد

یه قیافه تیپیکال اروپایی و یه قیافه ترکیب شده و خاص که هرجایی نمیبینی

و حتی قیافه بانوی حقیقت و صداش که تلخ بود همونطور که حقیقت تلخه

شخصیت ها بنظرم جوری طراحی شده بودن که خودمون و تصمیماتمون رو توشون ببینیم

و نهایت هر فداکاری و خیانت رو هم ببینیم

بنظرم این فیلم فراتر از هالیوود بود ولی همچنان به حقیقت چیزی که ما مطلبیم نمیرسه 

وای سلام! ببین نظر کی این‌جاست :دی

مقدس؟ پروژکتور؟ عجب!
چقد آدما فرق دارن به‌واقع :دی

خب، در مورد نکته اولت که ممنون می‌شم جواب منو به بقیه نظرات این پست هم بخونی تا دنیای ذهنیم بیش‌تر مشخص شه و جا بیفته دقیقا منظورم چیه.

 در مورد نکته دومی که گفتی هم، ببین «برگزیده» و «برتر» بودن ایرادی نداره. تو ممکنه انتخاب شده باشی ماموریت خاصی رو بنا به ویژگی‌های خاصی که داری انجام بدی، این اصلا بد نیست. مشکل اینه که برگزیده شدن یعنی «تلاش و زحمت بیش‌تر». تو حق نداری به واسطه برگزیده بودن بخوری و بخوابی و خوش بگذرونی، آخرشم بیای ملکه شی! کما این که در مورد بقیه شخصیتا همون طور که تو جواب آقای چارلی هم گفتم، قانون دنیای فانتزی‌ای که برامون تو این فیلم ساختن که تو رفتار و انتخاب و سرگذشت باقی شخصیتا هم مشخصه، اینه که اگر موقعیت بالاتری دارن (مثل اونی که شاه شد و اسمش یادم نیست و اون دختره  و عموش که پادشاه بود و اسم اونم یادم نیست) زحمت بیش‌تری هم می‌کشن، کار سخت‌تر هم مال اوناست، خطر بیش‌تر رو اینا به جون می‌خرن و تو آخرش می‌پذیری که از غنایم هم سهم بالاتری داشته باشن چون واقعا لیاقت بیش‎تری دارن. ولی خانم ملکه چی؟ هیچی! اوج فداکاریش این بوده که تازه به خاطر دل خودش و نه به خاطر اصل جریان مبارزه، تصمیم گرفت فانی بشه. اونم تازه بعد کلی تردید و ناز کردن! من با این قضیه مشکل دارم. این خلاف قوانین خود فیلمه و توهین به درک من.


این فیلم فراتر از هالیوود نبود. صرفا یه هالیوود نسبتا خوب بود. هالیوود کلا خیلی کم می‌تونه فراتر از خودش رو تولید کنه و عمده اون فراترها رو هم ما معمولا نمی‌شناسیم به خاطر فضای تبلیغاتی سنگینی که وصله به روح اصلی هالیوود (که موضوع نقد منه)

من نرات دیگران رو نخوندم و البته بگم کاری به نگاهت=سلیقه‌ات=باورت نسبت به هالیوود ندارم. (اساسا نمیتونم هم کاری داشته باشم در واقع، بقیه هم بیخود کار دارن اگر که دارن) چ برسه ب اینکه اگر بخوام مثلا تغییرش هم بدم.

اما این که درباره این «سیستم» به طور کلی گفتی، این که یه صفحه نمایش بزرگی باشه که توهم رو به اسم واقعیت به خورد مخاطب میده، تو این بحث دارم باهات. بحث مهمی هم دارم.

(میدونی که می فهممت وقتی) حرف از جهانبینی زدی. اولا جهان بینی به واقعیت مربوط نیست؛ به حقیقت مربوطه. این نکته مهمیه. ثانیا با در نظر گرفتن اینکه جهان بینی کاری ب واقعیت نداره، باید حواست باشه که اصلا اینکه یک سیستم رسانه ای «قابلیت» این رو داشته باشه که توهم رو به نام واقعیت به خورد مخاطب بده ب خودی خود چیز بدی نیست ک هیچ، خیلی هم چیز خوبیه و بلکه راستش باید گفت اتفاقا وظیفه اش همینه! این نقطه عطف «رسانه» است؛ و نقطه قوتشه نه نقطه ضعفش.

منتهای مطلب، جهانبینی اونجایی تو این مسئله پررنگ میشه که این سیستم، توهمی که به حقیقت نزدیکه رو به نام واقعیت به خورد مخاطب میده یا توهمی که از حقیقت دوره رو به نام واقعیت به خورد مخاطب میده.

الان ok؟

کاری هم به این ندارم که این مثال ارباب حلقه هات الان کدوم سر طیفه. احتمالا بخواییم بشینیم اینو بررسی کنیم شاید نظرم هم باهات موافق دربیاد که از حقیقت دوره مثلا. اما اصل قضیه اینه که اساسا و اصولا رسانه «باید» توهم رو به شکل واقعی نشون بده. و اساسا و اصولا کارش همینه! منتهی وقتی جهانبینی میاد وسط، حقیقت باهاش میاد وسط. وگرنه که همون چمیدونم پرنسس کاگویا هم توهمه دیگه! قبول ک داری.

ب همین دلیل هم باهات موافق نیستم که «این فضای غیر واقعی وهم گونه ج بلایی میاره سر ما». خب اگر به حقیقت نزدیک باشه خیلی هم برامون مفیده چون به وهم مون سامان میده، کما اینکه خیلی از فیلمهای هالیوودی اتفاقا بسیار به حقیقت نزدیکند. (مثلا فیلمهای فطرت گرایان) بله بدیهیه که اگر از حقیقت دور باشه حالمونو خراب می کنه و اون هم دیگه ربطی به هالیوود نداره و می تونه یه فیلم از ابراهیم حاتمی کیا باشه.

نکته بسیار ریز و البته بسیار بسیار بسیار مهمیه...

 

+ میخوای بشوره ببره میشینی کاگویا میبینی واقعا؟! خو لااقل از میازاکی ببین.

 

خب، مشخصا فکر می‌کنم این‌جا با یه مقادیری سوءتفاهم روبه‌رو هستیم. یعنی حس می‌کنم تو اصولا فکر می‌کنی من به کلی نمی‌دونم «هنر» چیه در صورتی که فکر می‌کنم یه کوچولو بدونم :)
بذا یه بار اصل حرفم رو مفصل توضیح بدم ببینم مشکل حل می‌شه یا نه.

ما داریم تو یه دنیا زندگی می‌کنیم با مجموعه‌ای از واقعیت‌ها. کسی که نگاه کامل‌تری به این واقعیت‌ها داشته باشه، می‌تونه چهارچوب‌ها و قوانینشون رو کشف کنه و بعضا به حقایق پشت این واقعیت‌ها پی ببره.
هنرمند میاد بر اساس درکی که از این واقعیات، چهارچوب‌ها و قوانین و احیانا حقایق داره، یه خیال رو طراحی می‌کنه و بهش پروبال می‌ده  و در واقع، طبق همون حقایقی که شناخته، یه دنیای خیالی می‌سازه، تا بتونه قوانین و حقایقی که فهمیده رو به ما هم منتقل کنه. اگر این خیال و شاخ و برگ‌هاش، منطبق بر چهارچوب‌های قوانین بود، می‌شه هنر خوب. اگر نبود اسم خیالش می‌شه توهم.

پس در اصل بله، ما با خیال مواجهیم، با دروغ مواجهیم عملا و هنر یعنی همین به یک معنا. که بتونی خوب و تاثیرگذار دروغ بگی. ولی کی می‌تونی خوب و تاثیرگذار دروغ بگی؟
یکی وقتی برداشت‌هات از واقعیات، برداشت‌های درستی باشه
 و دو وقتی برداشت‌هات دقیق  و درست نباشه اما از ابزارهای اغواگرانه استفاده کنی.
دومی، کاریه که هالیوود داره انجام می‌ده و گرفتاری من اینه که آدمی که حالا یه چهارچوب غلط رو ناخودآگاه با نمایش خیال‌های اغواگرانه وهمی قبول کرده، دیگه احتمالا به سختی واقعیات و حقایق اصلی رو می‌پذیره. اولا چون معمولا هنرمندهای خوب کم‌ترن و ثانیا چون این هنرمندهای خوب با زیبایی‌های اغواگرانه کار ندارن عمدتا، و ثالثا که از همه مهم‌تره اینه که اصولا همه اونایی که در جریان واقعیات و حقایق هستن هنرمند نیستن! بنابراین تو از رسانه‌های تصویری مفهومی رو می‌گیری که غلطه، ولی آلترناتیوش رو تو زندگی به شکل یه رسانه تصویری دریافت نمی‌کنی الزاما. به شکل مثلا یه سخنرانی یا کتاب خوب می‌بینی و حالا، چند نفر ممکنه بتونن زواید اطراف اون زیبایی اغواگرانه رو کنار بزنن و واقعیت اشتباه پشتش رو بیان با واقعیات و حقایق اصلی که بعضا فاقد جنبه‌های زیبایی‌شناسانه هستن، مقایسه کنن و تازه انقدر درک داشته باشن که به واقعیت بدون قاب، قاب و جلوه‌های هنرمندانه بدن تو ذهنشون؟
بسیار کم. و گرفتاری اینه.

پس، من می‌دونم تو هنر با دروغ مواجهیم، می‌دونم جهان‌بینی بر اساس حقایقه، اما این حقایق هیچ وقت تو هنر مستقیم تزریق نمی‌شن. بر اساس نمایش واقعیات و دیدن و درک اون‌ها با حواس ظاهری، به حقایق می‌رسیم تو ذهن و ناخودآگاهمون. نتیجه؟ نمایش نادرست واقعیات یا بگم واقعیات نادرست به اسم قصه، ما رو منحرف می‌کنه. برامون تو زندگی واقعی توقعات غلط از آدم‌ها، خداوند و سنت‌ها و قوانینش ایجاد می‌کنه و این در نهایت اگر پادزهری بهش ندیم، ما رو بی‌اعتقاد می‌کنه. کافر می‌کنه به عبارتی و چقدر معنای جالبی داره این کلمه؛ کفر همون‌طور که‌ می‌دونی، یعنی پوشوندن حقیقت.

 و این که تو جملات اولیت گفتی بقیه بیخود کار دارن به سلیقه و باور من به هالیوود، البته منظورت رو متوجه شدم ولی به نظرم جملات خوبی نبود. دقیقا نوشتم که بقیه کار داشته باشن و با هم به نظرات بهتری برسیم :)

 و در مورد میازاکی هم من توتورو، شهر اشباح و مونونوکه رو قبلا دیده بودم، از تاکاهاتا هم کرم‌های شب‌تاب رو دیده بودم و این  کاگویا رو گذاشتم بعد ارباب حلقه‌ها دیدم و خب، صادقانه بگم با تاکاهاتا بهتر ارتباط برقرار کردم. شسته‌رفته‌تر بود کاراش به نظرم. احتمالا به اندازه انیمیشن‌های نخبگانی میازاکی نخبه نیستم :دی

آها یه چیزی یادم رفت بگم، با جمله «خیلی از فیلمهای هالیوودی اتفاقا بسیار به حقیقت نزدیکند.» عجالتا موافق نیستم. تا در آینده خدا چی بخواد:)

از روی یک نوشته، چندین جور فیلم متفاوت میشه ساخت که ۱۸۰ درجه باهم متفاوت باشن.

بله. موافقم. اینا بستگی داره به درک کارگردان از جهان که بخواد چه کسی قهرمان باشه و چه کسی ضد قهرمان و چه حسی از وقایع مختلف به بیننده منتقل بشه و ...

عه فیلم خوبیه که

دیگه حالا به هرحال نظرات متفاوته :)

سلام به شما :) ببخشین که فراموش کردم سلام کنم :)

من، بر عکس شما، آدم خیلی ترسو‌یی هستم خانومِ مهتاب. من از ادامه دادن بحث می‌ترسم همیشه. از سوءبرداشت‌ها و ناملایماتِ احتمالی‌ای که در جریان بحث رخ می‌دن هراس دارم. بنابراین دیگه پیش‌نمی‌رم؛ اما بدونید که من کاملا دغدغه و حرف‌تون درباره‌ی داستان رو متوجه شدم، و حتی تحسینش می‌کنم؛ هرچند کاملا موافق نباشم :)

نه بابا همهٔ نظرات که قرار نیست با سلام شروع شه! من خودم خیلی وقتا سلام نمی‌کنم. تو جواب ولی سعی کردم چون بحث و اختلاف‌نظره، یکم صمیمانه شروع کنم:)

ای وای چرا؟ من بد جواب دادم یعنی؟

هرطور که میل شماست آقای چارلی:) می‌خوام که راحت باشید.
[یه وقتی در آیندهٔ دور، اگه دوست داشتید احیانا شاید حتی بتونیم با نظرات غیرعمومی ادامه‌ش بدیم:)]

+بعدم این که انقدر راحت به خودتون برچسب نزنید:) من در جریان تجربهٔ تلختون تو اون پست (به نظر من خوب و دوست‌داشتنی‌) مربوط به دخترعموی کوچولوتون هستم. طبیعیه یکم حساس شده باشید. به مرور حل می‌شه:)

سلام.

+ ب نظر منم سوء تفاهم شد و دلیلش رو هم نوشتاری بودن حرفا میدونم.

 

ببین من حرفم این بود که ویژگی‌ای که مطرح کردی تو پستت، یه ویژگی از ماهیت «رسانه» است. (و نه «هنر») ویژگی خوبی هم هست. منتهی ب نظرم فرق من و شما اینه، تا اینجا برداشت من این هست که من هنر رو از رسانه جدا کردم، شما یکی دونستی.

با نگاهت درباره هنر، من هم موافقم اما وقتی پای رسانه به عنوان ایزار هنر و هنرمند میاد وسط، چون تو هالیوود صرفا ب عنوان ابزار هنر متعالی ک مطرح نمیشه، به عنوان ابزار یه صنعت قدرتمند مطرح میشه، اونجاس ک دیگه همه چی صرفا هنری نیست. دیگه حول محور هنر نمی چرخه. حول محور رسانه می چرخه. فکر می کنم ک روی ریل رسانه پیش رفتن باعث میشه پیچیدگی واقعیت و حقیقت و خیال و وهم بیشتر بشه و طبعاً و بالتبع، تو جزئیاتِ روندی که تو پاراگراف 2 و 3 و 4 پاسخت به من توضیحشون دادی تفاوت اتفاق می افته.

 

+ اون ک گفتم بقیه کار نداشته باشن، منظورم این بود که بقیه سعی نکنن ب زور نظرتو عوض کنن. بی تاثیره ب نظرم. یکی عمدا بخواد ک نظر کسی رو درباره هالیوود عوض کنه. نمیدونم. شایدم الکی حساس شدم بهش.

 

 + من انصافا هنوز میازاکی رو بالاتر میبینم. کاگویا رو یکی دو ماه پیش دیدم و اصلا اصلا اصلا بهم نچسبید. نمیدونم شایدم صرفا سلیقه ام تغییر کرده. در کل البته هر دوی اینا اگر اشتباه نکنم از کمپانی «جیبلی» ان. ولی خب ب من ک اصلا کیف نداد برخلاف شرق ک معمولا بی مزه هاشم یکمی حال خوب میدن.

 

+ همچنان تاکید دارم ک برخی فیلمهای هالیوودی ب حقیقت نزدیک هستند. شاید نباید می گفتم «خیلی از» اونها. اما فیلمهای حقیقی کم نیستند واقعا. مثلا ب نظرم کسی نمی تونه بگه «12 سال بردگی» دور از حقیقته. کما اینکه دور از واقعیت هم نیست. مشابهش هم زیاده. بماند.

سلام.
هوم.. آره. نوشتاری بودن یکم اذیت می‌کنه.

خب، ببین داریم آیه رو با آیه تفسیر می‌کنیم دیگه :دی هالیوود رو با ادعای خودش که می‌گه من هنرم می‌خوام تفسیر کنم.
بعدم این که این ویژگی برای رسانه خوبه، یعنی چی؟ خوبه یعنی کارآمده از نظر نحوهٔ به کار بردن ابزار؟ یعنی همون طور که من گفتم داره خوب دروغ می‌گه؟ بله، از این جهت خوبه، یعنی کارآمدیِ اون به قول تو رسانه رو نشون می‌ده برای تحقق هدفش. اما از نظر ملاکای ارزش‌گذاری چطور؟ واقعا خوب و طبیعیه رسانه یه تصویر نادرست از دنیا ارائه بده؟ تو با این رسانه مشکل نداری؟ ببین مثلا شیطان زشتی‌ها رو زیبا جلوه می‌ده و اصولا فلسفه وجودیش همینه، اما نگاهت به فلسفه وجود رسانه (و نه هنر، همون رسانه) چیه که می‌گی طبیعیه نگاه غلط بهمون بده و کارش همینه و همینه که هست؟

گفتم که متوجه منظورت شدم و البته کسی هم قصد نداشت و نداره به زور نظر منو عوض کنه، داریم حرف می‌زنیم صرفا و من البته معترض نحوهٔ بیانت بودم فقط:)

آه نه، من برعکس میازاکی رو دیدم که دیده باشم ولی تاکاهاتا رو دوست داشتم ^_^
شاید البته میازاکی برای بچه‌ها بهتر باشه و اونا رو همراه کنه، شایدم البته مال نخبه‌هایی باشه که من جزئشون نیستم :دی

بماند :)

+ آیا داریم عنب و انگور میگیم؟ :/

+ حالا بیان منو نمیدونم دیگه اون لحظه اون جمله اومد به دستم. حالا شاید دوباره بخوام بنویسم مثلا ی چیز دیگه بنویسم نمیدونم.

+ نخبه میخوام چیکار. همین ک جزو «شرق بین»ها (؟) هستی بسه واقعا. انصافا.

+ شاید:)

+حله بابا:)

+بازم خدا رو شکر که الحمدلله:)

سلام

خب شما از این ژانر خوشتون نمیاد

شما از هر ژانری خوشتون بیاد بهترینش رو همین‌ها میسازن!

سلام
من از کدوم ژانر خوشم نمیاد؟ فانتزی؟! اتفاقا عاشقشم!
ببینید هیچ‌جای متن نمی‌گه هالیوود تولیدات خوب نداره؛ من فقط می‌گم نسبت کارای خوب به کل کارها واقعا کمه و خیلی از آثار معروف و مشهور هم واقعا خوب نیستن؛ زرق و برقن بیش‌تر.

سلام

اینکه ناگفته پیداست که نسبت کارهای خوب به کل کارها بسیار کمه. امّا اینکه چرا این فیلمها انقدر معروف و مشهورند هم دلایل بسیار متنوعی داره. همین ارباب حلقه‌ها از مسئله‌ی جلوه‌های ویژه دارد تا کارگردانی. من از مطلبتون درباره فارست گامپ اومدم اینجا. البته این رو قبلا خونده بودم ولی نظری نگذاشته بودم. مثلاً تأثیری که فارست گامپ در اون مقطع روی مردم گذاشت یا بالقوه میتونست بعنوان یک فیلم متعهد بگذاره است که بسیار ارزشمنده و باعث شهرتش میشه. دوست داشتم درباره فارست گامپ بنویسم حیف وقت نیست.

بهرحال حرف زیاده و واقعیت اینه که بهتر از همین‌ها در فیلم‌سازی فعلا وجود نداره.

سلام مجدد
برداشت من اینه که ما «فکر می‌کنیم» از این فیلما خوشمون میاد. ولی واقعا این طوری نیست. واسه یه آمریکایی بله، «فارست گامپ» مهمه، کما این که «ارباب حلقه‌ها» هم جالبه. ولی منِ شرقی ایرانی از چی اینا خوشم میاد؟ روایت منه؟ روایت نوع انسانه؟ روایتیه که تو اسطوره‌های من ریشه داشته باشه؟ یا تو اتوپیام؟ آدماش شکل آدمایین که من هر روز می‌بینم؟ نسبت این فیلما با من، هویتم، تاریخم، اسطوره‌هام، ادبیاتم، مردمم و... چیه؟
هیچی. 
اون ارباب حلقه‌ها مخصوصا حتی تنوع نژادی هم توش نیست. انسان مترادفه با نژاد سفید و حتی هابیت‌ها و الف‌هاشم بیش‌تر از هرچیز شبیه نژاد سفید اروپایی‌ان. ناچار، من می‌مونم و خود فیلم؛ ادعاهای خود فیلم و ارزش‌هایی که مدعی‌شونه. با این‌ها می‌سنجمشون و با این‌ها نسبت بهش حس خوب یا بد پیدا می‌کنم و تو این وادی، اغلب این فیلما رد می‌شن.
اون اروپایی یا آمریکایی کاری به این چیزا نداره احتمالا. اون، زندگی خودش رو تو فیلم می‌بینه، فیلم داره او رو «روایت» می‌کنه و همین براش کافیه. غلطا و اشتباهات فیلم رو هم همین طوری نادیده می‌گیره؛ یعنی ناخودآگاه نادیده می‌گیره. همون قدر که من غلط‌های سریال «در پناه تو»، «وضعیت سفید» یا مثلا سینمایی «ماجرای نیمروز» یا «به وقت شام» رو نادیده می‌گیرم. منم ناخودآگاه.
تاکید می‌کنم؛ ما صرفا «فکر می‌کنیم» از این فیلما خوشمون میاد. و این صرفا توهمه.

البته منظور این حرفم در مورد فیلمای «ظاهرا» خوبه. و الا فیلمای «واقعا» خوب هم داریم که دیگه بحث توهم نیست.
فیلمای نولان مثلا عمدتا واقعا خوبن. یعنی با این که بازم ربطی به من و جامعه‌ام ندارن، ولی رگه‌های قوی دغدغه‌های انسانی توش هست با منطق و پرداخت محکم.
یا اصلا چرا راه دور بریم. اخیرا یه فیلم خیلی معمولی آمریکایی دیدم که واقعا خیلی خوب بود. نسبت فوق‌العاده‌‌ نزدیکی با واقعیت داشت و شوخی‌ها و کمدیش هم خوب دراومده بود؛ little miss sunshine اگر احیانا دیده باشید.
من نمی‌گم کار خوب نیست؛ فقط حرفم اینه ما تو یه موج الکی جهانی (جهانی هم که نه، آمریکایی-اروپایی عمدتا) گیر میفتیم و توهم عالی بودن یه سری محصولات رو داریم. فقط هم فیلم نیست؛ تو ادبیات و موسیقی هم الی ماشاءالله مصداق داره.

سلام

خب اینکه شما فیلمهای مشابهش رو هم مثال میزنید خوبه. یعنی به نظر شما فیلمهای وضعیت سفید و ماجرای نیمروز خوبن ولی ارباب حلقه‌ها خوب نیست؟ خب این قیاس جالبه دیگه. من اتفاقا برعکس، فکر میکنم که شما «فکر میکنید» که این فیلمها خوبن و ارباب حلقه‌ها خوب نیست و حالا با حب و بغض‌هاتون نسبت به هالیوود میخواهید به یک جوری به زور به اینها گیر بدید!

البته که این فیلمها هر کدوم اصول خودشون رو دارند و وقتی بابتش زحمت میکشن سعی میکنند اصول ایدئولوژیک خودشون رو داخلش قرار بدن. چرا بیاد چهره جهان سومی ما رو داخل فیلمش قرار بده؟! ما پولش رو دادیم؟ هنرش رو دادیم؟ داستانش رو نوشتیم؟ ما اونجا چه کاره بودیم که توقع داریم؟ ما هنر داریم فیلم در اون سطح بسازیم.

در مورد پاراگراف اولتون و اینکه چرا باید از این فیلمها خوشمون بیاد؟ بابت کارگردانی به اون خوبی. صداگذاری خوب. موسیقی خوب. داستان پیچیده و البته بسیار خوب. جلوه‌های بصری چشم‌نواز و بسیار خوب. و در کل، هنر خوب. چندتا از نماهای اون فیلم رو در چندتا از فیلم‌های ایرانی دیدید؟ اصلا در چندتا از فیلمهای خارجی دیدید؟ اون لوکیشن‌های جذاب و خیره‌کننده. لانگ‌شات‌های لذت‌بخش که در جای جای فیلم احساس شکوه و عظمت به آدم میده. نبردهای عالی. بیم‌ها و امیدهای مکرر. آن نبرد که یادم نیست چه بود و دشمن تا پشت در کاخ آمده بود و بعد با طلوع آفتاب، گاندو با کمک‌هایی که آورده بود از بالای کوه بر دشمن سرازیر شد و بر آنها چیره شد. چنین نبردی را در چند فیلم شما دیده‌اید؟ آن صحنه‌ی سرازیر شدن گاندو را که چه هنرمندانه تصویر شده بود. انگار پیامبر خداست که دارد بر ایادی شیطان سرازیر می‌شود. و ساعت‌ها می‌شود بابت بسیاری از کلیات و جزئیات ارباب حلقه‌ها گفت و لذت برد. و هنر چیست؟ و هنر خلق است. خلق از عدم! خلق چیزی که وجود نداشت! جهانی که وجود نداشت. و چه هنرمندانه چنین جهانی را خلق کردند و ما در آن زندگی کردیم.

حالا حتماً باید فاشیست باشیم و روایت‌ها و قرائت‌های رستم‌گونه و ناسیونالیستی ما توی اون فیلمها باشه تا خوشمون بیاد؟ اگر داستان رستم بود شما دیگه مشکلی نداشتید چون روایت شماست؟! رستم روایت شماست؟ رستم چیش به زندگی من و شما میخوره الان؟!

برداشتی که از جواب من داشتید خیلی عجیبه. ظاهرا نمی‌تونم منظورم رو درست توضیح بدم. یا شاید هم شما حوصله و وقت کافی برای خوندن و درک اون‌چه که من نوشتم رو ندارید.
[ انصافا اون حب و بغض رو از کجا درآوردید؟!]
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی