تلاجن

تو را من چشم در راهم...

از رنجی که می‌بریم

شنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۸، ۰۹:۵۵ ق.ظ
نویسنده : مهتاب
هر آدمی با مجموعه‌ای از توانایی‌های ذاتی به دنیا میاد که البته در جریان زندگی نیاز به تکمیل و تصحیح دارن.
هر آدمی برای بهتر شدن نیاز داره توانایی‌ها و دانسته‌هاش رو افزایش بده و تو این مسیر ممکنه پیش بیاد که تو یه مرکز یا مجموعه، با یه عدهٔ دیگه‌ای همراه یا همکار باشه.
هر آدمی برای یادگیری نیاز به الگو و راهنما داره. فقط مسئله اینه آدم‌ها توی اون موضوعاتی که توانایی‌های بالقوهٔ ذاتیش رو دارن، باید الگو، راهنما و مسئولی داشته باشن که از خودشون بهتر باشه و الا دچار سرخوردگی می‌شن و احساس بی‌فایده بودن می‌کنن.
در مورد من، یکی از اون تواناهایی ابتدایی ذاتی‌ای که دارم (و البته نیاز به کلللللللی تمرین و یادگیری برای بهتر شدن داره) مدیریته؛ توجه به روحیات افراد، اشکالات مجموعه، راه‌هایی برای افزایش بهره‌روی، توجه به خوش‌قول و مسئول بودن مجموعه، منظم و دقیق بودنش و کلی جزئیات دیگه، چیزایین که من مدام و ناخودآگاه تو هر مجموعه‌ای باشم، بهشون فکر می‌کنم و برای هر کدوم راهکار پیشنهادی دارم. به همین دلیل حتما باید تو مجموعه‌هایی کار کنم که مسئول بالادستیم، تو موضوع مدیریت یا مثل من یا بهتر از من باشه و حضور تو جایی که مدیرش واقعا مدیر نیست، برای یکی مثل من فوق‌العاده عذاب‌آوره. 
بی‌فکری و بی‌مسئولیتی مدیر مجموعه، برای بعضیا توجیهی می‌شه برای کم‌کاری خودشون و برای بعضیای دیگه هم کاملا بی‌اهمیته و در هرحال فقط کار خودشون رو درست انجام می‌دن و کاری به چیز دیگه‌ای ندارن. ولی یکی مثل من، خودش رو در مورد همه چیز مجموعه مسئول می‌دونه و از این که یه مدیریت فشل نمی‌ذاره مشکلات برطرف بشن حرص می‌خوره. تلاش می‌کنه مثل گروه دوم بی‌خیال باشه و فقط سرش به کار خودش باشه، ولی نمی‌تونه.
علاوه بر این، مدیریت بخش‌های بیمارستانی تو این مملکت، ظاهرا مبتنی بر رفاه حال کارکنانه و این برای من که می‌خوام به همون اندازه به فکر مریض هم باشم، یه جور عذاب دائمیه.


+ احساس ناتوانی، سرخوردگی، بی‌فایده، بی‌خاصیت بودن و البته هرز رفتن توانایی‌هام رو دارم.
+ تو رو خدا یا ذاتا مدیر باشید، یا با روش‌های اکتسابی این توانایی رو به دست بیارید، یا اگه هیچ‌کدوم از این دو‌تا کار ممکن نیست، حداقل مدیریت جایی رو قبول نکنید.
مدیر ما مصداق واقعی کسی هست که هیچ چیزی نه تنها از مدیریت بلد نیست بلکه حتی به عنوان یک انسان معمولی هم نمیدونه
کسی که وقتی از خاطراتش تعریف میکنه میفهمی سراسر زندگیش توسری خورده و تحقیر شده و الان که مدیریت رسیده داره همون بلا رو سر بقیه درمیاره 
اپیدمیه:)
هر آدمی ناچار باید و باید توانایی مدیریت رو توی خودش بوجود بیاره چون حداقلش باید خودش و روابطش با اطرافیانش رو مدیریت کنه و در آینده هم تشکیل خانواده میده.


آدم هایی که مدیریت درستی ندارن "معمولا" توی زندگی شخصی شون هم حسرت انجام یکسری کارها رو دارن و نتونستن سرمایه های وجودی خودشون رو بالفعل کنن.

فک کنم مصداق همین مصرع باشه:
تا راهبر نباشی کی راهبر شوی؟

تا وقتی مدیر زندگی خودت نباشی چطوری میخوای یه مجموعه دیگه و یکسری آدم دیگه رو مدیریت کنی؟
اینم هست.... گرچه منظور من بیش‌تر همون مدیریت مجموعه‌ایه که توش مسئولیت دارن.
اینجایی که ما توشیم، بیمارستان نیست. میدون دستفروشاست. هر کی، خودشه و بساطش. 
متوجه وجه شبه نمی‌شم تو تشبیهتون.
بعضیا متاع خودشونو میفروشن، بعضیا هم متاع دیگرانو. 
یعنی یکی رو هزارتا میکنن و به خودت دوباره میفروشن.
آیا اصلا تذکر دادن فایده ای داره؟ نه.
نهی کردن فایده ای داره؟ نه.
قهر کردن فایده ای داره؟ نه.
فقط نبودن فایده داره. فقط نبودن... 
امر به معروف و نهی از منکر هم جایی که احتمال تاثیر داشته باشه واجبه. 
چقد ناامید:)
کو نشانه های امید؟
انصافا سوال سختیه. 
یعنی خودش شاید سخت نباشه ولی جواب دادن بهش واسه یکی مثل من سخته. من فعلا تو مرحله‌ای‌ام که نهایتا بتونم خودم رو قانع کنم.

یاد یه مساله ای افتادم که ذهن خودم رو درگیر کرده بود...

تو مجموعه ای بودم که مدیرش مدیریت بلد نبود و این خیلی به کار ضربه میزد. بنده خدا خیلی هم زحمت میکشید ولی انگار نمیتونست بفهمه اشکال کار کجاست. همش فکر میکردم میتونه به مرور این مهارت رو به دست بیاره و قطعا بهتر میشه. ولی نشد! علی رغم همه انرژی ای که میذاشت. سعی کردم بهش کمک کنم ولی حس میکردم بی فایده است. لااقل این جنس کمک ها بی فایده بود. نمیدونم با دوره تخصصی دیدن و مطالعه بیشتر قضیه حل میشد یا نه؛ ولی صادقانه بگم من از یه جایی از پیشرفتش در این زمینه(حداقل در کوتاه مدت) قطع امید کردم!

 

به همین دلیل و یه سری دلایل مهم دیگه که در جریانشونی از اون تیم اومدم بیرون، اما همش فکر میکنم درسته این تیم، اساسش از یه تیم کوچک دانشجویی بود و ایده ی اصلی مال ایشون بود، اما ای کاش این سیستم برامون جا میفتاد و میشد ایشون صاحب امتیاز و سهام دار اصلی تیم باشه ولی مدیریت رو بسپره به یکی دیگه. تمرکزش رو بذاره رو کارهایی که توشون استعداد داره و زودتر میتونه پیشرفت کنه؛ واقعا هم در زمینه های دیگه آدم توانمندی بود. چه اصراریه آخه. چرا هر کسی ایده و عرضه داره لزوما باید استعدادمدیریت هم داشته باشه؟ خب یکی نداره، باید اینطوری بزنه نتیجه تلاش های خودش و یه تیم رو خراب کنه؟

 منتها هیچ وقت نتونستم اینو بهش بگم!

پیشنهادت خیلی خوبه، ولی عمدهٔ مشکل این‌جاست تو اون کاری که تو می‌گی، «ایده‌دهنده» اصلی، معمولا پرانرژی‌ترین و‌ باانگیزه‌ترین فرد هم هست. و این یکم کار رو سخت می‌کنه. یعنی انگار مجبوریم بین یه آدم باانگیزه که مدیریت بلد نیست و یه آدم مدیر که شاید به اندازهٔ اولی انگیزه نداره، یکی رو انتخاب کنیم. کدومش بهتره؟

منم بودم نمی‌تونستم بگم:)

آره اینم نکته مهمیه.

سخته حالتی پیدا بشه که توش مدیر گروه به اندازه صاحب ایده انگیزه داشته باشه و اون اعتماده شکل بگیره، خییلی سخته؛ ولی به نظرم نشدنی نیست. و فکر میکنم تو بعضی موقعیت ها ارزش این رو هم داره که برای پیدا کردنش انرژی گذاشته بشه. 

هوم... آره اگه کسی باشه انرژی بذاره خوبه و ممکنه جواب بده.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی