بعضی از بازخوردهایی که از یکسری مطالب به نظر خودم خیلی ساده و بدیهی و روشن و قابلدرک که تازه احساس میکنم با ادبیات سادهای بیانشون کردم، میگیرم، من رو به این نتیجه میرسونه که شاید کلمات، صرفا یه راه ارتباطی «به نظر میرسن» ولی واقعا این طور نیستن. مثلا من به شما میگم «انجام فلان کار بهم آرامش میده»؛ ظاهرا یه جملهٔ خیلی ساده و قابلفهمه، ولی در واقع آیا تعریف من و شما از آرامش یکیه که بتونید منظور واقعی من رو درک کنید؟
احساس میکنم تو اقیانوسی از واژه و به عبارتی تو اقیانوسی از سوءتفاهم داریم زندگی میکنیم.
پ.ن: اگر خدا بودید و قرار بود با انسان گفتوگو کنید، تو این شرایط پیچیده چه زبانی رو انتخاب میکردید؟
پ.ن۲: شایدم کلا خاصیت این عالمه که به همه چیز رنگی از وهم و سوءتفاهم میده. مرتبط: این مطلب از وبلاگ خانم الف.