اغلب ما را بالاخره جریان زمان با خودش میبرد. یعنی با همهٔ پرسشها، نگرانیها، دغدغهها، آرمانها، گرفتاریهای قابل و غیرقابلپیشبینی، ترسها، رویاها، جدولهای دقیق مزایا و معایب، باز هم امیال قوی درونی و قوانین نانوشتهٔ بیرونی پیروز میشوند. از همین روست که هر اتفاقی هم که بیفتد، اغلب آدمها باز هم در اشکال مشابهی به دنبال ازدواج و پدر/مادر شدن بودهاند، هستند و خواهند بود.
مدبر اصلی نظام خلقت، میل به امید، ادامه دادن و زندگی را در تکتک اجزای زندهٔ عالم قرار داده، و الا با یک نگاه منطقی، آدم از خودش میپرسد کسانی که به فرض در یک منطقهٔ خاص از جهت جنگ، نابسامانی اجتماعی یا بیماری هستند که حتی تضمینی برای زنده بودن خودشان نیست، چرا باید به زندگی مشترک یا به اضافه کردن یک آدم جدید به این دنیا فکر کنند؟
ولی آدمیزاد در طول تاریخ نشان داده (سوای همهٔ بحثهای اعتقادی)، غریزهٔ بقا، به همهٔ ترسهایش میچربد.
پ.ن: منظور از مناطق خاصی که اسم بردم، به هیچ وجه سرزمین عزیزمان نیست. منظورم مناطق و شرایط واقعا خاص و دچار بحران است؛ شرایط جنگی، جوامع فروپاشیده، جوامع با سطح ضعیف بهداشت و درگیر بیماریهای همهگیر و....