تلاجن

تو را من چشم در راهم...

فکر روشن

دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۸، ۱۰:۰۵ ب.ظ
نویسنده : مهتاب
نتیجه‌ای که این اواخر بهش رسیدم اینه که اگر اعتقادات مذهبی داریم، کنار هر نوع کتاب تخصصی که دربارهٔ رشتهٔ تخصصی‌مون (هرچی که هست) می‌خونیم (با هر نوع نگاهی، از هر متفکری، مال هرجای دنیا) کنارش حتما روزانه تا جایی که می‌رسیم، ظرفیت و فرصت و توان داریم (حتی اگه شده فقط یک آیه) قرآن هم بخونیم.
اگر هم اعتقادات مذهبی نداریم ولی به هرحال آدم روشنفکر و منعطفی هستیم که پذیرای نظرات جدید و نقد باورهامون هستیم، بازم به همین ترتیب و با یه ترجمهٔ خوب، قرآن بخونیم.
یکی از تاثیرات معجزه بودن قرآن اینه که «محتوا»ی ورودی ذهنت رو سازماندهی، غربال‌گری و منظم می‌کنه. حواشی و تزیینات متون رو کنار می‌زنه، قدرت تشخیص محتوای غلطی که با توان نگارش بالا، فریبنده‌ و تاثیرگذار و به تعبیر دقیق‌تر گمراه‌کننده است رو بهت می‌ده، محتوای واقعی و درست رو حتی اگر به شیوهٔ بدی بیان شده باشه، برات مشخص می‌کنه و نهایتا این که با این تفکیک و تجزیه‌ها، یه تصویر سالم، شفاف و دقیق برات می‌سازه. انگار که قطعات چند تا جورچین چند هزار قطعه‌ای رو با هم قاطی کرده باشن و تو قرار باشه هر کدوم رو جدا بسازی. اونایی که جورچین با قطعات بالا درست کرده باشن، می‌دونن این کار چقدر سخت و بعضا غیر ممکنه.
قرآن، این کتاب زندهٔ شگفت‌انگیز، با سعهٔ صدر تمام، همه چیز رو می‌پذیره و در مقابل هیچ ایدهٔ نویی سردرگم نمی‌شه. همه رو از قبل می‌دونه، همه رو با تمام نقاط ضعف و قوتشون می‌شناسه و جواب همهٔ سوالاتی که حتی با خوندن تمامی محتوای تولید شده توسط انسان تا این نقطه، باز هم بی‌جواب و مبهمن رو داره.
قرآن، دقیقا شبیه یه استاد اخلاق، یه استاد زندگی، یک فیلسوف، یک مرشد و مراد و راهنمای خیلی دقیق و خیلی مهربون با تو برخورد می‌کنه. فقط با این شرط که واقعا بخوای بفهمی چی می‌گه. که صبر و مداومت داشته باشی تو شاگردی.
من روشنفکری واقعی رو تو انس و همراهی با قرآن می‌دونم. این تنها راهیه که در مقابل نظرات جدید، تو رو آروم و پذیرا می‌کنه. ترس خراب شدن سازمان ذهنی قبلی رو که در خیلی از آدم‌ها باعث مخالفت با حتی صرفا شنیدن نظرات مخالف می‌شه از بین می‌بره، آرامش رو تو بحث کردن و ارائهٔ نظراتت بهت هدیه می‌کنه و در عین حال تو رو دچار تعلیق، پلورالیسم یا بی‌اعتقادی به وجود حقیقت نمی‌کنه.
قرآن بخونیم، هرچقدر ظرفیتش رو داریم. این دقیقا چیزیه که خودش هم ازمون خواسته...

نویسه‌های مرتبط:
دومین تجربهٔ حضور در یک بازی وبلاگی
نمی‌دانم چقدر این جملات قابل درک هستند
اختصاصی
قویا و شدیدا موافقم. کتاب عجیبیه قربونش برم. مهمتر از همه اینکه کلامِ خود خداست که به واسطه ی یه فرشته به قلب نازنین برگزیده ترین و بهترین بنده و  پیامبر خدا نازل شده. همه جوره معجزه است.. 
دقیقا موافقم. کتاب عجیبیه. مخصوصا یادمه یه سری روایت خونده بودم دربارهٔ این که قرآن به صورت یک شخص، با ظاهری زیبا تو قیامت حضور داره. گرچه یک کتابه در ظاهر، ولی صرفا یه کتاب نیست. یه کتاب نمی‌تونه انقدر زنده و واقعی باشه.
ان شاء الله که توفیق پیدا کنیم قرآن رو بخونیم،درک کنیم و  بهش عمل کنیم...
ان‌شاءالله:)
برترین معجزه‌ای که خدا از قدرت خودش نشون آدما داده که کاملاً به نفع آدماست همین قرآنه. توی یه کتاب مذهبی از قرآن به عنوان کارخانه انسان‌سازی یاد شده واقعاً هم که بهترین پناهگاهی که در ایمن بودنش هیچ شکی نیست آیات روشن قرآن محسوب میشه و ما آدما اگه حتی شده یه کلمه از اون رو با تفسیرش برای مراحل زندگیمون به کار ببریم برای کل عمرمون کفایت می‌کنه و نشاطی رو می‌شه تجربه کرد که با هیچ چیز قابل قیاس نیست.
درسته. به این شرط که البته فرصت بدیم به خودمون. در واقع رنج دانایی رو و عمیق‌تر شدن رو بتونیم تحمل کنیم:)
اگر بشه قرآن رو در کنار تفسیر المیزان خوند خیلی جالبتره... واقعا ذهن رو باز میکنه
من خودم با تفسیر نور آقای قرائتی شروع کردم و به نظرم برای کسی که تازه می‌خواد شروع کنه خیلی خوبه:)
من به عنوان کسی که اعتقادات مذهبی نه چندان قوی داره با این پیشنهادتون به شدت موافقم :)
خوبه که آدم مسائل رو از زوایای مختلف ببینه و کتاب های مختلف با جهان بینی های مختلف بخونه تا ذهنش تک بعدی پرورش پیدا نکنه

از این که با همسفرید خوشحالیم:)
چشم. ان شالله سعی می‌کنم. تذکر به جایی بود
ان‌شاءالله هممون توفیقش رو پیدا کنیم:)
چه سرمایه گران بهایی دارید...
هممون داریم. کتابیه برای نوع انسان.
سلام
پست شما از ابتدا تا انتها ادعاهایی دربارۀ محتوای یک کتابه که با هیچ نمونه یا دلیلی پیشتیبانی‌ش نکردید. فرض بگیرید من به شما بگم که «فلان شهر خیلی شهر خوبیه. از لحظه‌لحظۀ بودنت توی اون شهر می‌تونی استفاده کنی. کلی چیز خوب داره که حال آدم رو خوب می‌کنه و بهت حس مثبت میده و حتماً توصیه می‌کنم که همه برن اون شهر رو ببینن» شما اندکی فکر خواهید کرد و بعدش خواهید گفت که «از کجا معلوم؟ شاید برای تو این‌طوری بوده!» در واقع این واکنش منطقی به چنین پیشنهادی است. اما اگر من یه تصویر یا ویدیوی کوتاه از اون شهر به شما نشون بدم، حتی بدون هیچ توضیح اضافه‌تری می‌تونه برای شما رغبت ایجاد کنه. یا مثلاً اگر به جای یک عالمه توصیف کلی و مبهم درباره‌اش روی یک نقطه دست بگذارم و پیوندش بدم به مسئله‌ای که به شما مربوطه، و ربط علّی‌ش رو هم نشون بدم، باز هم می‌تونه توجه شما رو جلب کنه. مثلاً بگم «اگه از فضای شلوغ پلوغ پایتخت خسته شدی، پیشنهاد می‌کنم سری به خونه‌های قدیمی اون شهر بزنی، چون معماری آرامش‌بخشش می‌تونه یه کم به فکر و نگاهت استراحت بده و حالت رو بهتر کنه و به نظرم تأثیر مثبتی داره».
تأکید روی یک جنبۀ مشخص، یک مسئلۀ واضح، و ارائۀ دلایل یا مثال‌ها و نمونه‌هایی که درستی ادعا رو نشون بده و پشتیبانی کنه، ویژگی‌هاییه که به نظرم این پست فاقد اون‌هاست و در نتیجه فرصت اثرگذاری روی قاطبۀ مخاطب‌ها رو به شدت ازش گرفته.
توجه کنید که تعداد کمی از مخاطب‌ها روی حساب آشنایی با شما پیشنهادتون رو جدی خواهند گرفت، برای اکثریت باید چیزی فراتر از این داشته باشید.
سلام. متوجهم. مطلب می‌تونست بازتر باشه و با مثالای بیش‌تر، ولی اولا من دلم نمی‌خواست خیلی طولانی بشه و ثانیا من تقریبا هر روز دارم این‌جا پست می‌ذارم، یعنی خیلی حرفا رو قبلا زدم و وقتی می‌خوام مطلب جدیدی بنویسم تلاش می‌کنم تا حد ممکن حرف جدیدی باشه.

این که می‌فرمایید مخاطب‌های آشنا فقط جدی می‌گیرن، خب بله، به عنوان مطلبی که یه مخاطب واسه اولین مطلب از این وبلاگ بخونه، ممکنه گنگ باشه ولی من نمی‌تونم این قید رو برای خودم قائل باشم که هر مطلب جدیدی الزاما برای مخاطب جدید کاملا قابل درک باشه. مثل این می‌مونه که هر قسمت یه سریال بخواد یه دور از اول شخصیت‌ها و روابطشون رو یادآوری کنه. 

برای رفع این مشکل تا حدودی می‌شه مطالب مرتبط رو به همین مطلب لینک کرد تا مخاطب تصویر کامل‌تری از دیدگاه نویسنده پیدا کنه و این کاریه که من خیلی وقتا انجام می‌دم.

در باب این که این تاثیر ممکنه فقط برای من بوده باشه، بله ممکنه. ولی ممکن هم هست که برای بقیه هم قابل تکرار باشه. من از یه تجربهٔ شخصی صحبت کردم که اصل انجامش، یه مستحب دینیه. در واقع من از نتایج عمل به یه مستحب موکد حرف زدم. هرکسی می‌تونه با همون حدودی که من گفتم (ترجمه خوب، مداومت تو خوندن و...) این تجربه رو تکرار کنه تا ببینه آیا تو برخورد با نظرات مخالف به آرامش و طمانینه بیش‌تری می‌رسه یا نه. می‌تونه اگر براش سوالی پیش اومد از من بپرسه تا ببینم در محدوده تجربه من بوده برای جواب دادن یا خیر و نهایتا اگر به نتیجه نرسید، می‌تونه به این نتیجه برسه که این صرفا یه تجربه شخصی برای فرد خاصی بوده. اما در حد به قول شما همین توضیحات کلی هم، فکر می‌کنم اصل موضوع واضحه.
این نگاه به قرآن رو عرض کردم.
و رابطه ای که با این کتاب مقدس دارین
آها. خب این قابل تجربه است. من با این نگاه شروع نکردم به خوندنش، ولی بعدا دیدم چنین تاثیراتی هم داره. شاید هم البته به قول آقای سید طاها، قابل تعمیم نباشه. گرچه که من حدس می‌زنم هست:)
الان شما فکر میکنی با این انس و الفت مصداق تیتر خودت هستی؟ :)
پناه می‌برم به خدا از این که فکر کنم الان با قرآن انس دارم اون طوری که باید، یا الان به درجات متعالی فوق خفن در اندیشه رسیدم. ممنون که پرسیدید. اصلا این طور نیست. من از یه هدف دارم حرف می‌زنم که خودم اول اول اول اولشم. ولی انقدری می‌فهمم که چنین مسیری هم هست. همین فقط. و نه چیزی بیش‌تر. اینم از رو تواضع نمی‌گم. آدمایی که منو از نزدیک می‌شناسن می‌دونن آدم متواضعی نیستم به این معنا که اگه کاری رو بلدم در موردش حرف نزنم.

تو کتاب تماشاگه‌راز، شهید مطهری وقتی داره راجع به بیت
نقش روی تو چو در آینهٔ جام افتاد
عارف از خندهٔ می در طمع خام افتاد
حرف می‌زنه،  توضیح می‌ده که یعنی (به مضمون) طرف جو گرفتش. یهو حس کرد مثلا عالم هستی الان متاثر از اخلاص و تقوای اینه! قاطی کرد به عبارتی. همیشه این بیت تو ذهنم هست که یادم بندازه هیچی نیستم و‌ هیچ خبری نیست.
این درباره بقیهٔ مطالبی که ازشون احیانا چنین برداشتی بشه هم صادقه. از همین تریبون می‌گم که اینا صرفا عوالمیه که معتقدم وجود داره. نه این که من در اعماق چنین بحری مستغرقم الان!

بازم ممنون از این سوال و ببخشید اگر احیانا یکم پیچیده است:)
متاثر از اخلاص و تقوای کیه؟ قضیه ای که بهش اشاره کردین چیه درباره اون عارف؟
عاقا من این کتابو خیلی وقت پیش خوندم و حدودا اون چیزی که از مفهومش یادم بود رو با کلمات خودم گفتم الان. یه جست‌و‌جو بکنید اصل حرف شهید مطهری رو میاره براتون.

بعد نوشت: بفرمایید، اصل مطلب:

حافظ در اینجا خیلی عالی و شیرین داد سخن داده، یکی آن غزل معروفش است، می‌‏گوید: عکس روی تو چو در آینه جام افتاد(۲)عارف از خنده می‏ در طمع خام افتاد. 
این یک مطلب خیلی دقیقی است در عرفان، یعنی به اصطلاح «غلطه عارف» که یک تجلی بر عارف می‌‏شود و او در آن تجلی گاهی اشتباه می‏‌کند، یعنی مثلًا به حقیقت هنوز نرسیده، بین راه است، خیال می‌‏کند که به حقیقت رسیده، و آن‌هایی که پخته هستند می‌‏فهمند که به قول حافظ این طمع خام است، هنوز به حقیقت نرسیده‌‏اند. یکی از بزرگان بسیار بزرگ عصر ما که البته از مجتهدین و مراجع تقلید بود (۳)، حالات خیلی خوبی داشته. این حالت که برای خیلی‏‌ها پیدا می‏شود و خیلی‏‌ها که اشتباه می‌‏کنند همین است [برای او نیز رخ داده بود.] یک کسی که با ایشان بیشتر رفت و آمد داشته [از قول وی نقل کرده بود] که از حرم حضرت امیر علیه السلام بیرون آمدم و یک مرتبه احساس کردم که مثل اینکه تمام جهان از من ریزش می‏‌کند، یک ولایت کلی بر همه جهان دارم.
همه چیز از من فیض می‏‌گیرد. فهمیدم که من شایسته چنین مقامی نیستم و این هر جا هست خلاصه یک غلطی و یک اشتباهی رخ داده که من چنین چیزی هستم. زمستان بود. از آنجا حرکت کردم مشرف شدم کاظمین (روی حسابی که پیش خودش داشته) و روی سنگ‌های پایین ضریح حضرت آنقدر سرم را به زمین زدم و گریه کردم و اشک ریختم تا آخر حقیقت بر من روشن شد و فهمیدم چه بوده که من آن را این‏جور خیال کردم. «عکس روی تو چو در آینه جام افتاد». اینجا آینه جام خود انسان است، قلب انسان است (این تعبیر دومی است که می‌‏خواستم بگویم). در این حکایتی که نقل کردم ممکن است مقصود این باشد. «عارف از خندهٔ می ‏در طمع خام افتاد». «مِی» خندید برای او، اشتباه کرد، خیال کرد خودش است؛ جلوه‌‏اش پیدا شد، خیال کرد خودش است، خیال کرد رسیده.

(2) مقصود از «آینه جام» به تعبیر عرفا اعیان ثابته است، ماهیات اشیاء است.(3) چندین سال است که فوت کرده. چون نمی‌‏دانم راضی هست یا نه، اسمش را نمی‌‏برم. بسیار مرد بزرگواری بود و در نجف بود.
تماشاگه‌راز_ نسخهٔ برنامه نور مطهر، صفحات ۱۱۰ و ۱۱۱

البته این تجربه مربوط به موضوع خیلی سطح بالاتر و متفاوت‌تریه و بعد هم اصل بحث دربارهٔ مباحث وحدت وجود و این‌هاست ولی در کل هم این تفسیر و توضیحات قابل استفاده است و از جمله در مورد موضوع مورد بحث من و شما.
که این طور! باشه :)

پس شما هم تشریف ببرید توی لینک زیر و با خطوط قرمز در سخنرانی (شفاهی یا مکتوب که برای بیان مطلبی است) رو مرور کنید. مخصوصا این بند که :حالتی که سخنران معتقد است اگر نسبت به چیزی آگاهی دارد مخاطب نیز باید در این باره آگاهی داشته باشد.

http://fiish.blog.ir/post/861#comment-7syyMNoJP4E
نوشتم براتون اصل متن رو.


کاش مخاطب یکم صبر و حوصله بیش‌تری داشته باشه:)
:)))))
الان به چی می‌خندید؟
من؟ شهید مطهری؟ حافظ؟ وحدت وجود؟ :)
به صبر و حوصله مخاطب خندم گرفت

ولی ممنون بابت ارجاع / خیلی مفهوم تر شد :) تشکر
ولی واقعا فک کنم دچار اون خطای شناختی باشم. من کلا معتقدم به صورت پیش‌فرض که چون مطالعاتم کم و محدوده، پس هرچی رو من خوندم بقیه دیگه حتما خوندن و تقریبا امکان نداره ندونن یا نخونده باشن.
حتی مثلا من ممکنه این کتابو خونده باشم ولی باز این مطلب یادم نبود :)

هوم. خطاییه که بیشترمون بهش دچاریم. حتی توی بحثهای خانوادگی پیش میاد
خب نه دیگه، اینم هست که می‌گم وقتی چیزی یاد من مونده یعنی دیگه خیلی مطلب خاصی بوده و حتما بقیه هم یادشون هست:)

خب آخه سخته. به قول جلال «همه‌جا (یا همیشه، درست یادم نیست) هم نمی‌شود معلم بود» (سفر روس)
شما بلاگرا شانس باهاتون یار بوده که یه نفر میاد منظورتون رو حدس میزنه و اینقدر سین جیم تون میکنه تا مطلبتون منعقد بشه :)
آخه اون یه نفر خودش عادت داره همین طوری تو سوالای مخاطباش حرفاشو می‌زنه😏
گفت و گو همینه دیگه خاهر :)
پس چرا معترضید؟ ما هم از قصد مبهم می‌نویسیم بحث پیش بیاد. (من جدی این کارو انجام می‌دم، هرچند بازم بحث پیش نمیاد در اغلب موارد:/)
حس شرلوک هولمز رو دارم وقتی پرونده نداشت حل کنه. چون نمی‌تونست از ذهنش استفاده کنه می‌رفت کوکائین می‌کشید:/
منم چون عاشق بحث کردنم و معمولا محقق نمی‌شه باید دنبال یه جایگزین باشم براش:/
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی