هفتاد سالمان که بشود، حسرت چه کارهای نکردهای را خواهیم خورد؟ کدام روزها، ماهها، کتابها، صداها، فیلمها یا آهنگها برایمان تداعیکنندهٔ اتفاقات و آدمهای رفته و نرفتهٔ زندگیمان خواهند بود؟از کدام روزهای زندگی و جوانی با برق آشکاری در چشمها و تپش پنهاننشدنیای در قلبمان یاد خواهیم کرد؟
تنها روی نیمکت پارک، خانهٔ خودمان یا خانهٔ سالمندان، در جمع دوستان، خانواده یا فرزندان، در هرکدام از این موقعیتها به چه چیزی فکر میکنیم؟
از کدام راههای رفته پشیمانیم؟ کدام حرفهای زده؟ حسرت کدام واژههای نگفته قرار است تا هفتاد سالگی با ما بماند؟ چه آدمهایی به کلی فراموش شدهاند و کدامها پررنگ پررنگ در تمام لحظاتمان حضور دارند؟
هفتاد سالمان که بشود، چه چیزهایی از زندگی مهماند؟ به مرگ فکر میکنیم؟ به مرگ احساس نزدیکی داریم؟
هفتاد سالمان که بشود، چقدر همینیم که الان قبول و باورش داریم؟ کجاییم؟ چه میکنیم؟ مهمترین خواسته و آرزویمان چیست؟
اصلا قرار است روزی هفتاد سالمان بشود؟