۱) از آن جملهها بود که مرا به فکر فرو برد و متعجب کرد: «رویارویی کنونی، برخورد ارادههاست و چون ما ارادهای قویتر داریم...»
این را میگذاشتم کنار تنبلیها، از زیر کار دررفتنها و راحتطلبیهای مرسوم ما ایرانیها. واقعا ما ارادهٔ قویتری داریم؟!
۲) ماه مبارک شروع شد و علیرغم نشانههای امیدوارکنندهٔ روزهای اول که از کف جامعه میدیدم، کمکم روزهدارها کم شدند و ماندیم من و فقط یکی دو نفر دیگر. خلاف حالت عادی که روزهنگیرها باید از خوردن معذب باشند، وضعیت طوری شد که من از نخوردن معذب میشدم و این وضعیت تردیدم را بیشتر کرد. کدام اراده؟!
۳)این قصه را قبلا در قرآن خوانده بودم و جذابترین قسمتش، امتحان تشنگی بود. طالوت مومن با لشکر خردی از مومنین که ریسک حضور در چنین نبرد نابرابری را برخلاف خیلیهای دیگر پذیرفتهاند، به مصاف جالوت مستکبر قدرتمند و لشکریان بیشمارش میرود، ولی پروردگار، طبق معمول این وقتها، به جای این که کار را برای آن تعداد کم راحت کند و کمکهای ویژه برایشان بفرستد، ازشان امتحانهای سخت میگیرد: «هنگامی که طالوت (به فرماندهی لشکر بنی اسرائیل منصوب شد و سپاهیان) را با خود بیرون برد، به آنها گفت: خداوند شما را با یک نهر آب امتحان میکند، آنها که از آن بنوشند از من نیستند و آنها که جز یک پیمان با دست خود، بیشتر از آن نچشند از منند (فَلَمَّا فَصَلَ طالُوتُ بِالْجُنُودِ قالَ إِنَّ اللَّهَ مُبْتَلِیکُمْ بِنَهَرٍ فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَیْسَ مِنِّی وَ مَنْ لَمْ یَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّی إِلَّا مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِیَدِهِ)
قسمت شگفتانگیز داستان این جا بود. این تعداد کم، قهرمانهای داستان هستند که مطابق قوانین مخدوش اغلب روایتهای هالیوودی (که بخواهیم یا نه، روی ذهنهایمان اثر گذاشتهاند) توقع داریم محکم محکم از این امتحان سربلند بیرون بیایند و مستحق کمک ویژهٔ خداوند برای غلبه بر جالوت بشوند و برویم برای یک پایان خوش که راوی میزند توی ذوقمان. راویای که بیش از همهٔ روایتهای سنتی و مدرن، واقعی و جذاب روایت میکند. راویای که عکس ما، هیچ اضطرار و عجلهای ندارد برای رسیدن به نقطهٔ پایانی، راویای که به همهٔ شخصیتها فرصت کافی میدهد تا هر کاری میخواهند و میتوانند (اگر میتوانند) انجام بدهند و این راوی با کمال آرامش، ضربهٔ نیمهنهایی را به اضطراب تو میزند: «آنها همگی، جز عدهٔ کمی از آنها، از آن آب نوشیدند(فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلَّا قَلِیلًا مِنْهُمْ)
و من در این نقطه گیج شدهام. بار اول گیج شدهام، بار دوم تعجب کردهام، بار سوم حرص خوردهام، بار چهارم عصبانی شدهام، بار پنجم...
و نمیدانم بار چندم به این نتیجهٔ عجیب رسیدهام که راوی انگار در دنیای دیگری زندگی میکند، با قوانین دنیای دیگری قصه را تعریف میکند و با چهارچوبهای دیگری سر و کار دارد. سرسوزنی مسئلهاش این نیست که «چند» نفر از پس امتحان نوشیدن آب برنیامدهاند، راوی حتی به بهت تو هم کاری ندارد، چه، کارش یاد دادن است، روایت میکند برای فهمیدن تو و بیواهمه ادامه میدهد. بیواهمهٔ وهمهای تو، مکثهای تو، ترسهای تو، باز قوانین ذهن تو را به چالش میکشد، باز هم رسما تاثیر «تعداد» افراد را در وقوع نتیجه به مسخره میگیرد، باور بکنید یا نه، از همان گروه اندک باقیماندهٔ ماجرای نهر آب، امتحان میگیرد!: «هنگامی که او (طالوت) و افرادی که به وی ایمان آورده بودند (و از بوته آزمایش سالم به در آمدند)، از آن نهر گذشتند گفتند: امروز ما (با این جمعیت اندک) توانایی مقابله با جالوت و سپاهیان او را نداریم (فَلَمَّا جاوَزَهُ هُوَ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ قالُوا لا طاقَةَ لَنَا الْیَوْمَ بِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ) که یعنی همان گروه اندک که از آزمایش تشنگی سربلند بیرون آمدند و تو مثل ظرف بلور شکستنی توی ذهنت نگهشان داشتی تا وقت جنگ با جالوت، هپیاند مورد علاقهات را محقق کنند، دقیقا همین گروه شگفتانگیز، پیروزمندان آزمایش سخت تشنگی و قهرمانهای بینظیر ذهن تو، وقتی از نزدیک هول نبرد را میبینند، کم میآورند که به زودی در برابر ارتش عظیم و نیرومند جالوت قرار میگیرند و فریادشان از کمی نفرات بلند میشود.
و فریاد تو نیز از شدت ناامیدی و به هم ریختن تصورات و توقعات.
و آن وقت راوی بالاخره رضایت میدهد، بالاخره حواسش را میدهد به تو که مبهوت و له و لوردهٔ نابود شدن پیشفرضهای ذهنیات، در گوشهای پرت شدهای و صحنه را نگاه میکنی. بعد از همهٔ نفیها، اخمها، امتحانها، جدیتها و جدی شدنها، بالاخره لبخند میزند و دستت را میگیرد (دستت را که از نگرانی جلوی چشمت گرفتهای و با اضطراب از لابهلای انگشتهایت تصویری مبهم و کوچک از صحنه را میبینی، پایین میآورد)، چه، نوبت قسمتهای خوب است، نوبت شاگرد زرنگهاست و پردهٔ آخر: «آنها ( و تو با خودت میگویی کسی هم مگر مانده؟!) که میدانستند خدا را ملاقات خواهند کرد (و به روز رستاخیز و وعدههای الهی ایمان داشتند) گفتند: چه بسیار گروههای کوچکی که به فرمان خدا بر گروههای عظیمی پیروز شدند و خداوند با صابران (و استقامت کنندگان) همراه است (قالَ الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا اللَّهِ کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ)
و....
۴) دروغ چرا، روزهای اول سخت بود. خیلی سخت. گرما و ماه مبارک و شیفتها و برخورد هر روزه با آدمهایی که دلایل خندهداری برای روزه نگرفتن داشتند. اولین روزی که در ماه مبارک، شیفت طولانی صبح و عصر داشتم، از چند ساعت مانده به پایان شیفت، رسما لحظهشماری میکردم برای تمام شدنش (بماند البته که چقدر همکارانم هوایم را دارند و سعی میکنند برای من که روزهدارم اوضاع راحتتر باشد) و آخرش هم یک ساعت زودتر مرخصی گرفتم و برگشتم.
ولی یکی دو روز پیش که دومین شیفت صبح و عصرم در ماه مبارک را میگذراندم، به وضوح تغییر را حس میکردم، به عینه میدیدم چقدر در همین مدت کوتاه قویتر شدهام، که چقدر صبر و تحمل و ارادهام بیشتر شده و دیگر تحمل شیفت تا لحظات پایانیاش برایم سخت نبود.
۵) «ما ارادهای قویتر داریم...»، چرا که مسئله، تعداد نیست. ما در هجوم بیامان الحاد، بی آن که در غار تنهایی باشیم، بی آن که چشم بر دنیا بسته باشیم، بی آن که ندانیم چه لذات دم دستیای را از دست میدهیم، بی آن که حتی در محیطی مشوق باشیم، پایبند به اصولی هستیم دقیق و عقلانی. ما، در این نبرد نهایی جزئیات زندگی روزانه، با همهٔ نداشتهها، با تمام ضعفها، با همهٔ تنهایی و غریبیمان، هنوز هم با تمام وجود (و بی آن که خوشخلقی موظفیمان را در قبال انواع آدمها از دست بدهیم) به تو، خواستهها و دستوراتت ایمان داریم پروردگار عزیز...
۶) «رویارویی کنونی، برخورد ارادههاست و چون ما ارادهای قویتر داریم و به خدا توکل میکنیم، انشاءالله آیندهٔ خوبی در انتظار ملت است»...
انشاءالله...