آدم عجولیام در مجموع، ولی تلاشم این بوده اینجا کمتر این شکلی باشم. در واقع اینجا نوشتن برام تمرینیه واسه صبر کردن. جلوی خودم رو میگیرم وقتی ایدهای به ذهنم میرسه، مینویسم جایی، میذارم بمونه، اگه بشه با کسی در موردش حرف میزنم، گاهی تو نت میگردم و گهگاه پیش اومده بعضی ایدهها تو همین پروسه پروندشون بسته شده و اصولا پست نشدن.
اون شب، وقتی اون کتاب خاطرهانگیز مجموعهٔ «چراچگونه» بنفشه رو پیدا کردم، احساس لحظهایم رو براتون ننوشتم، حسی بود که مدتها تو وجودم بود، نظری که مدتها تو ذهنم بود، بعضا در موردش حرف زده بودم و به نظر خودم حق با من بود. هر چیزی تا زمانی باید اتفاق بیفته و اگر نشد، کلا نشه بهتره. این، هستهٔ مرکزی ایدهم بود که به نظرم یه مشکلی داشت ولی نمیفهمیدم مشکلش چیه. یعنی اصولا یه جنسی از کمالگرایی باهاش بود که نمیتونستم ازش دست بکشم و در عین حال نمیتونستم جنبههای مثبت و مفید اون کمالگرایی رو از جنبههای منفیش تفکیک کنم، ولی، از اون شبی که اینجا نوشتم انگار ذهنم آزاد شد. حالا میتونم بگم با اون متن موافق نیستم. اولا نشونهٔ بیش از حد پایدار و جدی گرفتن دنیاست و دنیا نه جدیه (به یک معنا) و نه پایدار. ثانیا زندگی این دنیا طوری شامل اتفاقات غیرمنتظره است که نمیشه در این حد براش تعیین تکلیف کرد و بهتره تا جایی که میتونیم و ممکنه تو لحظه زندگی کنیم و از لحظات لذت ببریم. ثالثا به نظرم بودن با کسی که واقعا به هم تعلق دارید، انقدر اتفاق بزرگ و مهمیه که حتی اگه یه روز به آخر عمرت مونده باشه ارزش داره برای اتفاق افتادنش تلاش کنی و رابعا، سختی گذر زمان در اغلب شرایط غیردلخواه، اثر بسیار گذرایی داره و وقتی به شرایط مطلوب میرسی، طوری حالت عوض میشه که اصلا انگار اون زمان سختی وجود نداشته (مگر این که مثل من خودآزاری داشته باشی و بخوای مدام اون شرایط رو یادآوری کنی:|) فلذا، تاثیر نوشتن تو وبلاگ، ولو با نظرات بسته (امتحان کردم، وقتی فقط واسه خودم مینویسم این طور موثر نیست) شبیه از دور دیدن تابلوییه که مدتها داشتی از نزدیک روش کار میکردی که در واقع دید جامعتر و کاملتری به آدم میده.
فرمود:
«اَلمُؤمِنُ یَحتاجُ إلی ثَلاثِ خِصالٍ: تَوفیقٍ مِنَ اللهِ، وَواعِظٍ مِن نَفسِهِ وَ قَبُولٍ مِمَّن یَنصَحُهُ؛
مؤمن نیازمند سه خصلت است: توفیق از سوی خداوند، واعظی از درون خود، پذیرش نسبت به کسی که او را پند می دهد.
و گرچه من خیلی به حرف کسی گوش نمیدم، ولی ظاهرا واعظ درونم هنوز یه علایم حیاتیای نشون میده :)
+ مطمئن نیستم کاملا خوب شده باشم و دوباره برنگردم به همون نگاه تلخ به زندگی، ولی گفتم فعلا این حسی که الان دارم رو باهاتون به اشتراک بذارم:)