تلاجن

تو را من چشم در راهم...

هسته

شنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۸:۲۰ ب.ظ
نویسنده : مهتاب
بعد از تجربهٔ خرید «روسری خوشحال»، یه باری‌ام رفتم یه «گوشوارهٔ عجق‌ وجق» خریدم، بعد یادم اومد تو خرید اشیا، معمولا خیلی ساده با مسئله برخورد می‌کنم، مثلا نکتهٔ اساسی خرید کیف اینه که باید بند بلند (هم) داشته باشه تا حس رهاتری بده به آدم، موقع خرید یه تعدادی از وسایلم، نکتهٔ کلیدی این بود که صورتی باشن، از یه جایی به بعد نکتهٔ اساسی این شد که جنس، حتی‌الامکان ایرانی باشه و مسائل دیگه رفتن تو اولویت‌های بعدی. نگاه که می‌کنم می‌بینم همیشه یه نکتهٔ اساسی، هستهٔ مرکزی تصمیمم برای خرید بوده و بقیهٔ مسائل در ارتباط با اون دلیل اصلی گزینش، یا کم‌اهمیت بودن یا به کلی بی‌اهمیت.
حالا، دارم به دلیل مرکزی و اصلی پروردگار عالم برای انتخاب‌هاش فکر می‌کنم. دلیل اصلی خدا برای انتخاب چیه که بقیهٔ مسائل در مقابل اون بی‌اهمیت می‌شن؟
آیا سال‌ها تو زندگیم درگیر جزئیات بی‌فایده‌ای تو انتخاب‌ها و اعمالم بودم و از توجه و صرف وقت براشون احساس جهاد و مبارزه داشتم، درحالی که مغز مسئله، موضوع دیگه‌ای بوده؟
حس می‌کنم حال الانم، هیچ جوره به اون حال پایدار آرومی که باید داشته باشم نزدیک نیست. حس می‌کنم مومن چه تو سختی‌ها، چه شک و اضطراب و تردید‌ها، چه نگرانی‌ها و ترس‌ها، از یه حدودی خارج نمی‌شه و احساسم اینه من مدت‌هاست خارج اون حدودم.
یه جور فاصلهٔ تعادلی وجود داره‌ که با جملاتی شبیه «خب خسته‌ام»، «خب طبیعیه اشتباه کنم»، «طبیعیه شک کنم»، «طبیعیه ناامید بشم»، دارم خودم رو توجیه می‌کنم که خارج از اون فاصله باشم و این درست نیست.

دو تا پست قبل نوشتم به نظرم اتفاقی که تو زمان خودش نیفته اصلا دیگه ارزش اتفاق افتادن نداره، حالا دارم فکر می‌کنم با این حد از کمال‌گرایی، چرا به این فکر نمی‌کنم که تو بیست‌و‌پنج سال زندگی، و با این همه ادعا، دیگه باید می‌تونستم به این تعادله برسم. که قراره چند سال دیگه بگذره و هنوز تو انجام واجب‌ترین واجب‌های زندگیم، لنگ بزنم؟ بحث بهشت و جهنم و عذاب و این‌ها نیست، بحث فرصتیه که از دست می‌ره. آدمی که ناراحتیش از فرصت‌های از دست رفته انقدر زیاده که فرصت‌های پیش‌رو رو هم بی‌فایده می‌دونه، احتمالا بازم داره دنبال توجیه می‌گرده برای ادامه دادن مسیری که می‌فهمه اشتباهه. می‌دونید، این روزا مدام این بیت میاد تو ذهنم:
اوقات خوش آن بود که با دوست به‌سر شد
باقی همه بی‌حاصلی و بی‌خبری بود

به قول این توئیتری‌ها، «از نظر روحی نیاز دارم که» ماه مبارک نزدیک باشه و خدا رو شکر که هست :)
مهمونی خوش بگذره به همتون. مجازی‌ها رو هم سر سفرهٔ افطار و سحر و تو شبای قدر، دعا کنید لطفا :)
چقدر این بیتی که نوشتی رو دوست داشتم
خدا شاهده همین الان رفتم گذاشتم پروفایل تلگرامم و بعد اومدم کامنت بذارم:))

امسال ان شاء الله ماه رمضان فرصتی باشه برای ارتقای معنویاتت اونم به صورت همه جانبه⁦^_^⁩
خیییییلی بیت خوبیه. حس و حال من رو خیلی خوب توضیح می‌ده:)
خوشحالم دوستش داشتی:)


ممنووونم:) ان‌شالله و هم‌چنین برای شما خاله اقلیمای عزیز:)
سلام
چه خوب که دلتون طاقت نمیاره که نباشید! 


یه چیز جالبی یادم افتاد با خوندن متنتون
چند روز پیش سوره عبس رو‌می خوندم، چند آیه ی اولش(با تفسیر المیزان بخونیم بیشتر می فهمیم) داره شرایطی رو توضیح می ده که انگار معرفی هسته مرکزیِ خداست...
اینکه استغنای آدما خیلی مهم نیست
سعی و خشیتشون هست که معیار متصدی شدن خدا براشون میشه..
اینکه سعی انقدر  برای خدا مهم هست جالب بود برام
دونستن این هسته مرکزی خیلی تو انتخابای عالم کمک کننده است


تبریک می گم ماه رمضان رو پیشاپیش

حاجت روا ان شاءالله
شماهم ما رو یاد کنید
سلام:)
بیش‌تر از این که خوب باشه بده راستش:) آدم از یه جایی به بعد حس می‌کنه اختیارش دست خودش نیست :دی

چقدر حس خوبی داره نظراتی که مزین هستن به ارجاع به قرآن:)

هم‌چنین بر شما هم مبارک باشه بانو:) 
به روی چشم:) متقابلا دعا بفرمایید:)
گاهی اوقات آدم با اینکه می‌دونه یه راهی اشتباهه اما بازم به وسوسه انجام دادنش نه نمی‌گه و همین تعادل روحی و معنوی و حتی دنیوی آدم رو ازش می‌گیره  و باعث میشه چشمش به روی هسته مرکزی وجودیش بسته شه و فرصت‌هاش رو خیلی آسون از دست بده.
ماه پربرکتی داشته باشید.
درسته. دقیقا همین طوره.

ممنونم. هم‌چنین:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی