توضیحش سخته یکم. اولش میخواستم بپرسم «آیا امکان بالقوهٔ وقوع اتفاقات به اندازهٔ اتفاق افتادن واقعیشان، برای شما راضیکننده است؟»
بعد دیدم این جمله کافی نیست و همه چیز رو توضیح نمیده.
ببینید، موضوع اینه که تو یه سری از شرایط و موقعیتها (هنوز نمیتونم دقیقا دستهبندی کنم و بگم کدوم شرایط) صرف این که میدونم فلان اتفاق «میتونه» بیفته کاملا برام کافیه و لازم نیست واقعا و حتما اتفاق هم بیفته.
مثال میزنم، مثلا حجاب برای من کار سختی نبود، یکی از دلایلش اینه که من میدونم به شکل بالقوه اگر فلان طور به خودم برسم یا لباس بپوشم، احتمالا توجه بیشتری بهم میشه و جذابتر میشم و... و همین که این رو میدونم برام کافیه. نیازی ندارم حتما انجامش هم بدم. همین که میدونم ممکنه، لذت احتمالی انجامش رو برام تامین میکنه.
یا مثلا اگه من به کسی علاقه داشته باشم، همین که بدونم اون آدم هم به من علاقه داره و از من خوشش میاد، برام کافیه. کافیه نه به این معنا که مثلا دوست ندارم با اون آدم زندگی کنم، ولی اون قسمت اصلی ماجرا که من رو عمیقا راضی و خوشحال میکنه همین دونستن نظر اون آدمه.
یا فرض کنید من آدم مناسبی باشم برای قرار گرفتن تو یه جایگاه اجتماعی ولی به هر دلیلی خارج از ارادهٔ من، این اتفاق نیفته، همین که میدونم من تمام تلاشم رو انجام دادم و دیگه کاری از دستم برنمیاومد (البته من با معیارهای خیلی سختگیرانهای به این نتیجه میرسم) و استحقاق و شایستگی قرار گرفتن تو اون جایگاه رو دارم، برام کافیه و راضیم میکنه، انگار که واقعا هم اتفاق افتاده و مثالهای دیگهای به همین شکل.
حالا اگه حوصلش رو دارید بیاید به من بگید این خوبه یا بده و آیا شماها هم همین شکلی هستید یا نه؟:)
+ فاطمیه ماجرای عجیبیه. یه سری کلیدواژه نوشتم از مدتها قبل در مورد حضرت و بعضا نگاههایی شاید کمی تازه به بعضی ماجراهایی که از زندگیشون خوندیم که شاید جالب باشه براتون. دعا کنید توفیق بشه بنویسمشون.