قرآن ثقیل است. خواندنش، ظرفیت روحی میخواهد. نه که از هولِ حلیمِ ظرفیت نداشتن سراغش نرویم (که اصولا یکی از راههای پیدا کردن سعهٔ صدر و ظرفیت شخصیتی، مداومت در خواندن این کتاب عزیز است)، ولی جدا سنگین است. به ندرت میتوانم روزانه بیش از یک صفحه قرآن بخوانم. همان یک صفحه روحم را پر میکند. بقیهاش را دوست دارم به آنچه خواندهام فکر کنم یا همان صفحه را دوباره بخوانم و...
و یاد آن روایت میافتم که نقل شده حضرت رضا علیهالسلام هر سه روز یکبار تمام قرآن را تلاوت میکرد و میفرمود: «اگر می خواستم زودتر از سه روز آن را به پایان برسانم، میتوانستم، اما نخواستم چنین کنم. زیرا در موقع تلاوت به هر آیه که میرسیدم در آن فکر و اندیشه میکردم که درباره چه چیزی و در چه زمانی نازل شده است. بدین جهت در هر سه روز یک بار قرآن را به پایان میرسانم.»
کیفیت که هیچ، کلا دربارهاش حرفی نمیزنم، ولی همین کمیت را مقایسه کنید: یک صفحه در مقابل ده جزء!
ادعا... زیاد ادعایمان میشود... از همین مقایسهها میشود فهمید اگر دو سوم جسم آدمیزاد آب است، دو سوم روحش هم ادعاست!
پ.ن: آنوقتها که هنوز خواندن قرآن اولویتی برایم نداشت، یادم هست در پاسخ کسی که تشویقم میکرد به خواندنش، گفته بودم: «من حدیثی خوندم که اگر کسی قرآن بخونه و بهش عمل نکنه، روز قیامت نابینا محشور میشه و من میدونم که نمیتونم بهش عمل کنم؛ واسه همینم ترجیح میدم کلا نخونمش.»
فیالواقع خواستم عرض کنم بنده استعداد ویژهای داشتم برای این که خیلی اصولی روشنفکر باشم. حیف... حیف آن همه استعداد که هرز رفت :دی
پ.ن ۲: چه شد که شروع کردم به خواندن قرآن؟ اینجا.
گاهی به بعضی آیات که میرسم ممکنه اصلا همون یه صفحه هم تموم نشه و تا چند روز دیگه نتونم چیزی بخونم.