تلاجن

تو را من چشم در راهم...

در جست و جوی عمق از دست رفته

پنجشنبه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۷، ۰۷:۰۱ ب.ظ
نویسنده : مهتاب
تحلیل ها، فریادهای وا اسلاما و نکته سنجی های مثلا دغدغه مندانه محافل اصطلاحا حزب اللهی مجازی را در قسمت های اول پخش پایتخت این سری دیدید؟
همین ها، به همین شکل، سال هاست تحلیل های ظاهرا خفن ایدئولوژیک و دلسوزانه درباره هر رطب و یابسی تحویلمان می دهند و ما هم بلانسبت مان مثل یک موجود با نمکی فقط سرتکان می دهیم، نچ نچ می کنیم و خیلی دیگر معتقد باشیم، حرص هم می خوریم.
منی که از دوازده سالگی روزنامه می خواندم، پیگیر اخبار و تحلیل های سیاسی بودم و همیشه سیاست یکی از موضوعات مورد علاقه ام بوده، رسما به درجه حال به هم خوردگی رسیده ام؛ از هرچه تحلیل و تفسیر و پیش بینی و اصطلاحا دغدغه مندی.
حس می کنم باید یک دوره ای بین ده تا بیست سال، همه چیز را تعطیل کنم، بروم جایی یک مزرعه پرورش زنبور عسل پیدا کنم و در وقت های خالی ام فقط تفسیر قرآن، نهج البلاغه و صحیفه سجادیه، کتاب های شهید مطهری، علامه طباطبایی، امام، علامه جعفری، شهید بهشتی و یک سری متفکران اسلامی ایرانی و غیر ایرانی دیگر را بخوانم و بچه های نداشته ام را بزرگ کنم.
رسما به اندازه یک سیاستمدار کهنه کار شصت هفتاد ساله احساس خستگی می کنم...

پ.ن: متن آن نامه چندصد امضائه را اتفاقی امروز دیدم؛ هیچ اطلاعی در مورد جزییات این ماجرا ندارم و هیچ نظری هم؛ فقط با توجه به تجربه چهارساله حضورم در یک تشکل دانشجویی و ارتباط کمابیش مستمر با اتحادیه مان، این را از من بشنوید؛ کاملا ممکن و محتمل است پشت یک رزومه تحصیلی- تشکیلاتی- فرهنگی به ظاهر خفن، هیچ خبر خاصی نباشد؛ گول کلمات را نخورید. 
بیا باهم بریم مزرعه کشت قارچ :دی
کتابارم باهم بخونیم
تو قارچ کشت بده من زنبور پرورش می دم:)

آخ که اگه می شد...
سلام
«پشت یک رزومه تحصیلاتی-تشکیلاتی-فرهنگی به ظاهر خفن هیچ خبر خاصی نباشد» رو خوب اومدید...

این نظرم مربوط به روزمره ها:
می خونیم... شماهم همچنان بنویسید لطفا
سلام....ممنونم:))
ان شاالله:)
کاری ندارم که به طرز مسخره و بیربطی وقتی گفتی زنبور عسل یاد کتاب تپه تاپالای یاسر یسنا افتادم!

حال بهم خوردگی های اینچنینی جزو لاینفک زندگی این روزهای ماها شده.
خود من هم تعطیل کردم و مطمئنم زندگی راحت تر و حتما بهتری دارم از وقتی مثلاروزنامه هاشون رو نمی خونم یا مثلا اینکه از تمام کانالای تلگرامی حاوی این تحلیل ها _ از هر چناحی ـ رو خارج شدم و ادم های تحلیل گر اینطوری رو دنبال نمی کنم. بیخیال هرچی هرچی هرچی از این حرفاست شدم. کتابهای اینطوری رو نمی خونم و خوشحالم از اینکه از خیلی هاشون اطلاع ندارم حتی. در واقع دارم «ترجیح میدم درباره چیزی نظری نداشته باشم تا اینکه نظرم برگرفته از نظر کسی باشه.»
و مشکلمون یکم عمیق تره راستش.
عادت مون میدن به این تحلیلا. ما مخاطبا هم میشیم دو فردای دیگه مث همینا.
مشکل اینه که (دقیقا درست گفتی و) دقیقا همین تحلیلای سطحی هستند که ما رو از تحلیلهای عمیق بزرگوارانی که اسمشون رو بردی دور کردن.
دلم برا یه جلسه مثلا دانشجویی که بشینن دورهم پنبه همه چی رو بزنن و از توش یه «حرف» بیرون بیارن تنگ شده. خییییلی وقته دور هم که جمع میشیم عمیق ترین حرکت مون بالاآوردن تحلیلهای همین هاست... فاجعه اصلی اینه.


ممنون که نوشتی.
نخوندم کتابشو:(

یادته یه سالنامه برام خریده بودی اسمش به سوی ظهور بود؟ با محوریت سبک زندگی و یه جا توش نوشته بود تو احادیث معصومین هست که " شیعتنا کالنحل" و این اولین بار بود که این حدیث و می خوندم؛ از همون جا یه علاقه عجیبی به زنبور عسل پیدا کردم؛ احتمالا اسم دختر نداشتمم بذارم عسل:))

بقیشم آره دیگه همین دقیقا! انقدددددد بدم میاد یه چی می گی که حس می کنم حتی لازم نیست تاییدش کنم:)

این نحل که میگیو یه بار امیرخانی داشت تو برنامه پارک ملت حرف میزد می گفت نویسنده نحله. باید مث نحل از همه جا از بلندترین کوه ها تا پایین تره دشت ها گرد گل برداره و یه عسل تولید کنه.
دوس داشتم.
تو سرلوحه هام اینو می گه...متن یکی از سخنرانی هاشه.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی