ولی من اگه یه روز ازدواج کنم، اسم همسرم رو تو گوشی «حبیب» ذخیره میکنم. اینجا هم اسمش رو میذارم حبیب. اصلا ممکنه صرفا به خاطر این که بتونم یه نفر رو حبیب صدا کنم برم ازدواج کنم :) حبیب و مهتاب، به همم میایم :)
این مفهوم «شکست خوردن» که هرکس از راه میرسه به «افتادن» تشبیهش میکنه، به این سادگیا نیست. «افتادن» که میگن انگار طرف داشته تو کوچهخیابون راه میرفته خورده زمین و حالا باید دستش رو بگیره به زانوهاش و بلند شه و الخ. منتها شکست خوردن جدی تو زندگی این شکلی نیست. شبیه اینه که تو یه خونهٔ نیمهخرابه که هر لحظه ممکنه با یه ضربه فرو بریزه، محکم بخوری زمین و همزمان با تحمل رنج این زمین خوردن، یه تیکههایی از سقف و دیوارها هم خراب شن رو سرت. حالا خیال کن آدمی که میخواد بعد از شکست، تلاش کنه که بلند شه و باز میخوره زمین و باز یه تیکهٔ دیگه آوار میریزه رو سرش چه شکلی میشه. حالا فکر کن این آدم چند بار خورده باشه زمین. شکستهای جدی زندگی جدی اینطوریان. اون قشنگایی که خیال میکنن شکست خوردن یعنی بیفتی رو زمین لباست خاکی شه رو جدی نگیرید. زندگی واقعی با کسی شوخی نداره.
چون به نوشتن نیاز دارم و شاید چون نوشتن هم به من نیاز داره
برای برگشتن برنامههای مختلفی داشتم. کمترینش این بود که دیگه تو بیان ننویسم؛ حداقل نه تا وقتی هنوز تکلیفم باهاش روشن نشده. برنامهٔ زمانی هم داشتم؛ که کی برگردم و شروع کنم به نوشتن. تصمیم داشتم اگر هم بنا به همینجا ادامه دادنه، وقتی برگردم که حداقل ظاهر این وبلاگ رو تغییر داده باشم. ولی خب، نیازم به نوشتن به همهٔ این تغییرات که الان وقت و حوصلهش رو ندارم غلبه کرد. گرچه که تعادل شکنندهایه. هنوز دلایل زیادی برای هیچی ننوشتن دارم. ولی، فعلا میخوام بنویسم. احتمالا خیلی سادهتر و روزمرهتر و کمتر و مبهمتر از قبل. احتمالا هم تا مدتها با نظرات بسته. ولی، میخوام بنویسم. امشب میخوام از ایدئالگرایی بنویسم. از نیاز عمیقم به دیدن و آشنا شدن با آدمهایی که خودشون رو در مورد حقایق توجیه نمیکنن و گول نمیزنن. که به هر قیمتی پای آرمانهاشون میمونن. که میزان اخلاص، تواضع، حرفهای و فهمیده بودنشون آدمیزاد رو قانع میکنه که خدا حق داشته تو جواب فرشتهها بگه «من چیزی میدونم که شماها نمیدونید». فقط اومدم بنویسم چقدرررررررر دلم برای اینجور آدما تنگه. شده تو یه سریال تلویزیونی پیداشون کردم و براشون گریه کردم. از بس که نیستن. از بس که کمن. از بس که خوبن. از بس که به وجودشون تو زندگی نیاز دارم. تو هر جایگاهی که میخواد باشه. فقط اومدم بنویسم بیاید سعی کنیم شبیه این آدما باشیم. اگه ارزشی تو این زندگی باشه، فقط تو تلاش برای شبیه آدمحسابیها بودنه...