قبلا یکی‌ دو باری در همین وبلاگ دربارهٔ مجموعهٔ «قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب» مرحوم مهدی آذریزدی نوشته‌ام و از تاثیر ماندگاری که از دورهٔ کودکی در ذهن و تربیت و شخصیتم گذاشته‌اند. مواردی از ساختمان جهان‌بینی‌ام هست که مشخصا این کتاب‌ها به آن‌ها شکل داده‌اند و برخی توضیحات هنرمندانه و درلفافهٔ نویسنده در مورد مفاهیم بنیادی ذهن انسان (دوستی و دشمنی، خیر و شر، جبر و اختیار، قناعت و رضایتمندی، ادب و تلاش و...) به‌حدی برایم قانع‌کننده بوده که طی این سال‌ها دیگر نیازی پیدا نکردم به مطالعهٔ جدی در مورد خیلی‌هایشان. اما، جدای متن قصه‌ها و قلم شیوای نویسنده، این مجموعه داستان‌ها یک جذابیت دیگر هم برای من داشتند.

مجموعهٔ قصه‌های خوب، دو توضیح‌نامه دارد؛ یکی در شروع کتاب‌ها با عنوان «چند کلمه با بچه‌ها» و یکی هم در پایانشان به اسم «چند کلمه با بزرگ‌ترها». محتوای این مقدمه‌ و موخره هم در همهٔ جلدها ثابت است؛ ولی یادم هست من هر جلدی که به دستم می‌رسید تلاش می‌کردم هر دو را بخوانم. دومی را که کلا نمی‌فهمیدم، ولی اولی کوتاه و روان و ساده بود و توضیحی در مورد علت نوشته شدن این مجموعه. نویسنده توضیح می‌داد که در دورهٔ کودکی خودش داستان‌های مناسبی برای کودکان وجود نداشته و او وقتی بزرگ می‌شود تصمیم می‌گیرد با اقتباس از آثار ادبی فارسی، داستان‌هایی آموزنده و شیرین برای بچه‌ها بنویسد تا بچه‌های آینده مثل خود او از شنیدن داستان‌های ترسناک و بی‌فایدهٔ جن و پری، به وحشت نیفتند. انتهای این مقدمهٔ کوتاه اول سه واژه بود که سال‌هاست در کنج قلب من جا گرفته و بارها در کودکی با خواندنشان ذوق کرده‌ام. در انتهای مقدمهٔ «چند کلمه با بچه‌ها» مرحوم آذریزدی بعد از توضیح دلایلش برای این زحمت چندساله، نوشته بود: «دوستدار سعادت شما، مهدی آذریزدی» و من در عالم کودکی بارها با فکر کردن به این که آدمی‌زادی که اصلا مرا ندیده و نمی‌شناسد، نگران سعادت و تربیت و خوشبختی‌ام بوده و برای این کار چند جلد کتاب خیلی خوب نوشته، ذوق کرده‌ام.

حالا سال‌های کودکی تمام شده، حالا می‌دانم خیلی‌ها در طول تاریخ بدون این که مرا دیده باشند یا بشناسند به خاطر سعادت من زحمت کشیده‌اند، درس خوانده‌اند، مبارزه کرده‌اند، شکنجه و آواره و شهید شده‌اند تا من امروز بتوانم خیلی چیزها را در صلح و امنیت ‌و آرامش بخوانم، بفهمم و ان‌شاءالله که به این فهم عمل کنم. حالا سال‌های کودکی تمام شده و من می‌دانم در میان این خیل عظیم آن کسی که بیش از همه تلاش کرد، بیش از همه رنج کشید و بیش از همه «دوستدار سعادت» من بود (و هست) حضرت ختمی مرتبت، فخر انسان و انسانیت، رحمت للعالمین، محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم) است. و من، هنوز مثل آن سال‌های کودکی از این که انسان (به‌ظاهر) دور نادیده‌ای نگران و دلسوز سعادتم باشد، به وجد می‌آیم.

حمد و سپاس بی‌پایان پروردگار عالم را که ما را بی‌پناه و بدون راه‌بلد و رهبر رها نکرده. حمد و سپاس وصف‌ناشدنی پروردگار عالم را که ما را جزئی از امت پیامبر آخرین قرار داد و ان‌شاءالله که بر همین آیین بمانیم و معتقد بر همین آیین از این جهان کوچک کوچ کنیم.

عیدتان مبارک :)

بعدنوشت: آهنگ قدیمی محمد(ص) از آقای زمانی رو دوست دارم این‌جا بذارم. البته در اصل مال مبعثه فکر کنم ولی شعر زیبایی داره و برای امروز هم جواب می‌ده :)
بعدنوشت۲: اخیرا یه دورهٔ جدید این مجموعه رو دیدم که «چند کلمه با بزرگ‌ترها» رو نداره و محتوای «چند کلمه با بچه‌ها» هم تو جلدهای مختلف متفاوته. فلذا احتمالا ذهن من به خاطر گذر زمان این دو تا رو با هم ترکیب کرده و اون قسمت علت نوشته شدن این مجموعه، تو مقدمهٔ دوم بوده. شاید هم نسخهٔ قدیمی که من خوندم، همون‌طوری بوده که گفتم. به هرحال خدشه‌ای به اصل مطلبی که گفتم وارد نمی‌شه («دوستدار سعادت شما» سر جاش بود :) ) ولی حالا گفتم به این نکته اشاره کنم.