خب، من اخیرا به دو تا چالش/بازی/پویش وبلاگی دعوت شدم که چون دوتاشون کوتاهن، گفتم هر دو رو تو یه مطلب بنویسم.

۱. دلخوشی‌های صدکلمه‌ای [صد کلمه کمه خب:/ دفعهٔ بعد لطفا وقتش رو بیش‌تر کنید. با تشکر از برنامهٔ خوبتون :)]
شروع از رادیوبلاگی‌ها و به دعوت رها

گاهی من معلم می‌شوم، می‌آید توی اتاق و می‌گوید: «یه سوال بپرسم؟» و بعد دستش را توی گنجهٔ سوالات دورهٔ نوجوانی می‌برد و هر دفعه یکی را درمی‌آورد: «چرا نماز بخونیم خب؟ که چی بشه؟»، «ایرانیا به زور مسلمون شدن یا خودشون خواستن؟»، «فمنیسم یعنی چی؟» و.... . گاهی هم او معلم می‌شود، مثل آن دفعه که داشتم توی بیپ‌تونز دنبال چند تا آلبوم که قبلا رایگان دانلود کرده بودم می‌گشتم تا پولشان را بدهم و حرف رسید به حق انتشار آثار و مالکیت معنوی و الخ، و چند روز بعد دیدم نشسته فهرست تک‌تک آهنگ‌های توی گوشی‌اش را روی کاغذ نوشته و دنبالشان می‌گردد تا پولشان را بدهد و اعتراف می‌کنم اصلا به فکر خودم نرسیده بود که این همه تک‌آهنگ هم که از این طرف و آن طرف به آدم می‌رسد، پولی است! که باعث شد من هم بنشینم به انجام همین کار. [کلا یکی دو ساعت وقت گرفت و ۱۲-۱۰ تومان هزینه‌اش شد]. گاهی در واکنش به بعضی حرف‌ها یا کارهای مامان و بابا که با آن‌ها موافق نیستیم، مثل این سریال‌های طنز، یکهو برمی‌گردیم به همدیگر نگاه می‌کنیم و می‌زنیم زیر خنده، گاهی هم البته یادم نمی‌رود که جملاتی با ساختار «شما دهه هشتادیا البته...» را بگویم و به حرص خوردنش بخندم (شکلک خواهر بدجنس :دی) و البته با همهٔ این‌ها به خاطر علاقهٔ زیادش به شیرینی‌پزی، جدای این که گهگاه همین‌طوری می‌آید و از همه‌مان می‌پرسد: «چه کیکی دوست دارین امروز درست کنم؟» الان دو سال است که کیک تولدم را هم درست می‌کند و باعث می‌شود از خودم بپرسم، زندگی بدون خواهر کوچک‌تر مهربانی مثل او، اصلا می‌توانست زندگی باشد؟

*بدیهیات: با توجه به عنوان چالش، من صرفا قسمت‌های گل‌وبلبلش رو نوشتم و برآیند و جمع‌بندی احساسم رو، ولی مسلمه که همه‌ش همین‌ها نیست :)

۲. این من هستم
شروع از هاتف.بلاگفا.کام و به دعوت خانم معینیان [البته قوانین اصلی این یکی مثل یاسای چنگیزه و من نصف بیش‌ترشو رعایت نکردم :)]

۱. فکر کردن رو دوست دارم، مخصوصا تفکر سیستمی.
۲. از گفت‌و‌گو، تبادل‌نظر و بحث، کیف می‌کنم.
۳. برای رسیدن به هر هدفی، دنبال بهترین و بهینه‌ترین راه رسیدن می‌گردم و صرف موفق شدن، اصلا برام کافی نیست.
۴. به پیاده‌روی‌های طولانی تو مسیرهای متفاوت، علاقه دارم.



+ من یه بار برای یه پویش وبلاگی از چهار نفر دعوت کردم و محض ثبت در تاریخ هم که شده، یه نفرشون هم ننوشت، فلذا تصمیم گرفتم آدما رو تو معذوریت و رودرواسی نذارم دیگه. هرکی دوست داشت بنویسه :)