آنچه گذشت: عقل سرخ (۱۵)

در زیارت شهداى کربلا هم آمده است که مردم اینک در حیـرت و ضلالت‌اند، دیگر تحلیلى از اوضاع ندارند که چى‌به‌چى است و خون شما، تحلیل شـفافى از اوضـاع بـه مردم ارائه کرد و مردم از حیرت و ابهام خارج شدند. حسـین (علیه‌السـلام) مـى‌گویند مـن می‌خواهم دوباره مردم بفهمند که چه خبر است؛ ولو خون من ریخته بشود. خدایا، مـن بـراى دوباره سرپا کردن نشانه‌هاى دیـن تـو و اصلاح علنـى در سـرزمین تـو قیـام کـرده‌ام. امام (علیه‌السلام) به «اصلاح علنى» اشاره مى‌کنند؛ یعنى اصلاح یواشکى و قابـل‌تحریـف نـه؛ بلکه اصلاح علنى و ظاهر، تا بندگان مظلوم تو، امنیـت پیدا کنند؛ مردم، امنیـت اقتصادی و اجتماعى و فرهنگى بیابند و به حدود و احکام و قوانین تو و سنّت پیـامبر تـو در حکومت، عمل بشود که اکنون عمل نمى‌شود. و خطاب به اصحاب فرمود بعد از همـهٔ ایـن حرف‌ها اگر شما حضّار و هم‌پیمانان و هوادارانتان یاری‌مان نکنید، بدانید کـه ایـن سـتمگران بیش از این بر شما مسلط خواهند شد و آن‌قدر پیش مى‌روند تا نور پیامبر (صلى‌الله علیـه و آلـه و سلم) را به‌‌کلى خاموش کنند. در هر صورت، اگر به ما نپیوندید، خدا ما را بس است؛ «حسبنا الله و نعم الوکیل». من با شما اتمام حجت کردم؛ حال آن که مى‌دانم که نمى‌آییـد. گفـتم و می‌دانم که شما جهاد نخواهید کرد. 

 

سؤال بعدى این است که از آغاز خروج اباعبدالله (علیه‌السلام) از مدینه تا ورود به مکـه و سپس در مکه چه وقایعى اتفاق افتاد؟ چه افرادى در ایـن وقـایع چـه نقش‌هـایى داشـتند؟ به عبارت دیگر مى‌خواهیم به تیپ‌شناسى افراد و شناخت فضایى بپردازیم کـه امـام در آن از مدینه خارج شدند.

 

آدم‌هایى در مدینه و سپس مکه با امام مواجهه داشتند و اغلب هـم ایشـان را نصـیحت می‌کردند که روش شما تند است و شما قدرى افراطى برخورد مى‌کنید و خلاصه ایـن‌قـدر سخت نگیرید و کوتاه بیایید، شاید فرجى برسد و مشکل حل بشود. عـده‌اى هـم از طـرف خلیفه، از موضع حاکمیت و دستگاه با ایشان برخورد مى‌کردند، بعضی مـى‌خواسـتند ایشـان تسلیم شوند و حتى‌الامکان درگیرى نشود و بعضى نیز از ابتدا به دنبال درگیرى مى‌گشتند تـا حسین بن على (علیه‌السلام) سریع‌تر کشته شود. در این جا بهترین روش براى تیپ‌شناسـى ایـن است که ما چند نفر از اینها را نام ببریم و نحوهٔ مواجههٔ آن‌ها با سیدالشهدا (علیه‌السـلام) را در مدینه و مکه گزارش کنیم.

 

یکى از نمونه‌ها و اولین نمونه که باید به آن پرداخت، غیر از ولید که حـاکم مدینـه بود، مروان است. وقتى سیدالشّهدا (علیه‌السلام) تصمیم گرفتند که از مدینه به سمت مکه خارج شوند، مروان از طرف دستگاه آمد که محکم‌کارى کند و به‌شدت برخورد بکند و امام را مجبور به بیعت یا بازداشت کند. حتى در صورت امکان مى‌خواستند ایشان را همان‌جـا از پا دربیاورند. ولید، فرد شناخته‌شده‌اى است و الان در مورد او نمى‌خواهم بحث کـنم و در  این قضیه هم نمى‌خواست خیلى درگیر شود و از سر عافیت‌طلبى و عیاشى، مایل بود کـه ماجرا به‌نحوى زودتر و بى‌دردسر خاتمه یابد؛ اما مروان برخورد کرد. شـما مـروان را در چهار مقطع از تاریخ صدر اسلام در نظر بگیرید. مروان، داماد خلیفهٔ سوم و از کسانى اسـت که خیلى صدمهٔ معنوى و سیاسى به خلیفهٔ سوم زد و وجههٔ او را در افکار عمـومى خـراب کرد و در سوءاستفاده‌هایى که در اواخر حکومت ایشان شد، دسـت داشـت و در قضـیهٔ شورش مدینه هم که به کشته شدن خلیفهٔ سوم انجامید، روش مشکوکى را پى گرفـت و تحلیل‌های مختلفى در مورد نقش مروان در آن قضیه هسـت. البتـه خـودش هـم در آن درگیری‌ها مجروح شد.

 

مقطع دوم، زمان حکومت حضرت امیر (علیه‌السلام) است که مروان، جزء سران جنگ جمل بود که درگیر مى‌شود و با حضرت امیر (علیه‌السلام) مى‌جنگـد؛ امـا پس از شکست در جنگ، اسیر مى‌شود. اتفاقا حسن و حسین (علیهماالسلام) از کسانى هسـتند که براى مروان نزد حضرت امیر (علیه‌السلام) به احترام اینکه داماد خلیفه بـوده و بنـابر ایـن مصلحت که فتیلهٔ اختلافات پایین بیاید، شفاعت مى‌کنند. پس این آدم در جنـگ جمـل، اسیر شده و همین حسین بن على (علیه‌السلام) او را شفاعت کرده و حضرت امیر (علیه‌السلام) هـم  آزادش کرده است.

 

مقطع بعدى، شهادت امام حسن مجتبى (علیه‌السـلام) اسـت. وقتـى ایشـان مسموم و در توطئهٔ مشترک باند معاویه و خوارج، شهید مى‌شوند، پیکر امام را که مـؤمنین برای دفن در مسجدالنبى و در کنار پیامبر اکرم (صلى‌الله علیه و آله و سلم) بردند، یکى از کسانى که جلوی جنازه و تشییع‌کنندگان ایسـتاد و مسـلّح و درگیـر شـد و حتـى بـه پیکـر مطهـر امام حسن (علیه‌السلام) تیرانـدازى کرد و بـه تـابوتش تیـر انـداخت و اجـازه نـداد امـام حسن (علیه‌السلام) کنار جدّش پیامبر (صلى‌الله علیه و آله و سلم) دفن شود، همین مروان است کـه آن‌جا سیدالشّهدا (علیه‌السـلام) با او درگیر مى‌شوند؛ منتها چون امام حسـن (علیه‌السـلام) وصـیت کرده‌ بودند که بر سر این مسائل جزئی درگیر نشوید و دشمن به دنبال بهانه است تا شـما را همین‌جا در نطفه، خفه و سرکوب کند، از این مسائل بگذرید و نبرد را به وقـتش بگذاریـد، سیدالشهدا (علیه‌السلام) کوتاه آمدند و پیکر امام حسن (علیه‌السـلام) را در بقیع دفن کردند.

 

موقعیت دیگر، قضیهٔ تبعید ابوذر است کـه قبلا اشـاره کـردیم. [عقل سرخ (۵)] آن‌جـا هـم بـاز بـین مـروان و سیدالشهدا (علیه‌السلام) درگیرى مى‌شود تا سرانجام به موقعیت اخیر مى‌رسیم که مروان به مدینه می‌آید و مأموریت دارد که در مورد امام حسین (علیه‌السلام) سخت‌گیری کنـد و ایشـان را مجبور به تسلیم در برابر دستگاه کند.  مروان فشار آورد تا همان‌جا بیعت بگیرد؛ اما سیدالشّهدا (علیه‌السلام) فرمودند: 

 

«شما بیعت پنهانی از من نمی‌خواهید و من هم یواشکی با کسی بیعت نمی‌کنم و معاملهٔ خصوصی با هم نداریم و من حرف آخر را علنی پیش چشم مردم خواهم زد.»

 

آن‌جا امام و عده‌اى از یارانشان مسلح بودند و سلاح‌ها را زیر لباس‌هایشان مخفـى کـرده بودند. امام با بیست-سى نیروى مسلح به سوى دستگاه حکومت آمده و خطاب به یارانشـان گفته بودند که وقتى من وارد شدم، اگر درگیرى شد یا حادثه‌اى مشکوک پیش آمد یا مـن صدایتان کردم، مسلحانه به داخل مقر حکومت بریزید و درگیر بشوید؛ البته تا حدى کـه مـا بتوانیم بیـرون بیـاییم؛ نـه در حـدى کـه درگیـرى از طـرف مـا شـروع شـده باشـد. سیدالشّهدا (علیه‌السـلام) تسلیم نمى‌شوند و در مقر حکومت، بیعت نمى‌کنند. می‌فرمایند مـن تـا فردا صبح، پاسخ نهایى شما را خواهم داد. ولید مى‌پذیرد؛ اما مروان مخالفت مى‌کند و به ولیـد می‌گوید نه، اگر حسین (علیه‌السلام) از این‌جا بیرون برود، دیگر دستت به او نمی‌رسـد. بایـد همین اکنون او را بکشیم یا از او بیعت بگیریم. آن‌جا هم امام حسـین (علیه‌السـلام) بـا مـروان درگیر مى‌شوند و حتى در برخى منابع نقل شده که ایشان یقهٔ مـروان را گرفتنـد و او را بـه دیوار کوبیدند و فرمودند هر‌کس جرئت آن دارد که بر روى ما اسلحه بکشد، بکشد؛ یعنـى تهدید کردند که اگر سلاح بکشید؛ نمی‌گذارم از این‌جا زنده بیرون برویـد. مـروان بـه اجبـار کوتاه آمد؛ ولى گفت‌وگویى که از سیدالشّهدا (علیه‌السـلام) و مروان نقل شده، گفت‌وگوی جالبی است. 

 

امام حسین (علیه‌السلام) به مروان مى‌گویند تو در چه خانه‌اى بارآمده‌اى؟! پدر تو _حَکَم_ کسى بود که در مدینه به نفع دشـمنان پیامبر (صلى‌الله علیه و آله و سلم) و مشرکین در پشت جبهه، جاسوسی مى‌کرد. بعد لـو رفـت و پیامبر (صلى‌الله علیه وآله و سلم) مى‌خواست به‌شدت مجازاتش کند؛ اما عده‌اى شفاعت کردند و پیامبر تخفیف داد و تبعیدش کرد. پدر تو، در زمان پیامبر، جاسوس و ضدانقلاب بـود و از پشت به ما و به اسلام ضربه زد و پیامبر (صلی‌الله علیه و آله و سـلم) او را تبعید کردند. پدر تو جزء مطرودین اسلام و طردشده‌هاى شخص پیامبر (صلى‌الله علیه و آله و سلم) بود.

 

بعد از پیامبر (صلی‌الله علیه و آله و سلم) و در دوران بعد، این مطرودین که شخص پیـامبر، آنهـا را ضـدانقلاب و ملعون خواند و نفى و طردشان کرد، دوباره به درون دستگاه حکومتى برگردانده شـدند و بـه فاصلهٔ بیست-سى سال بعد، دوباره خود یا فرزندانشان به درون ساخت قدرت برگشـتند و از جملهٔ آن‌ها همین مروان است که خیلى هم در صحنه‌هاى مختلف، نقش ایفـا کـرد. چنـین افرادی در دههٔ دوم و سوم حکومت اسلامى جزء مقام‌هاى مهم نظام شدند. توجیه هم این بود که اکنون شرایط عوض شده و خیلى هم سخت‌گیرى نباید کرد و بـا عفـو عمـومى بایـد مخالفان اسلام هم امکان ورود به حکومت را پیدا کنند؛ حال آنکه مى‌دانـیم معنـاى عفـو عمومى، این نیست که چنان کسانى برگردند تا حکومت را به دستشان بدهیم؛ ولى آنـان بـه درون حکومت و بر سر مشاغل حسّاس، نفوذ کردند.

 

این‌جا نباید مغالطه شود. اگر مى‌خواهید مخالفان را جذب بکنید و آنان هم از مواضع غلط خود کوتاه آمده‌اند و در مخالفت با اسـلام، تجدیدنظر کرده‌اند، اینکه ما ببخشیم و اجازه دهیم به زندگى عادى خـود برگردنـد و زیـر سایهٔ حکومت اسلامى زندگى عادى کنند، عیبى ندارد و این البته مقتضاى اخلاق اسـلامى است و پیامبر (صلى‌الله علیه و آله و سـلم) هم چنین کردند و باید هم چنین کرد. یعنى اگر کسى با ما مخالف بوده، نباید بگوییم خودت و هفت پشتت حق نفس کشیدن ندارید. نه، اگر خـود را اصلاح کرد و تجدیدنظر کرده و درگیر نمى‌شود و با اسلام مبارزه نمى‌کند، او را مى‌تـوان بخشید. عفو اسلامى، همین است و پیامبر (صلى‌الله علیه و آله و سلم) هم پس از فـتح مکـه، همـهٔ دشمنان را عفو کردند؛ به جز چند نفرى که فرمودند هرکس آنان را هرجا یافت، بکشـد.

 

از جمله یکى دو شاعر هتّاک بودند که علیه پیامبر (صـلى‌الله علیـه و آلـه و سـلم) و اسلام، شـعر می‌گفتند و مبارزهٔ فرهنگى مى‌کردند. این‌ها از جمله کسانى بودند که پیامبر عفوشان نکردند؛ ولی همهٔ دشمنان حتى ابوسفیان _رهبر مشرکین_ را عفو کردند. عفو، لازم است امـا اگـر مخالفان سابق اسلام، نظریاتشان تغییر نکرده و با همان افکار سابق همچنان مخـالف نهضـت هستند و ما آن‌ها را وارد حکومت کنیم، این دیگر یک انحراف و خیانت است. ایـن اتفـاق متاسفانه در صدر اسلام افتاد و جاى صاحبان انقلاب و دشمنان انقلاب در حکومت اسلامی تغییر یافت...


ادامه: عقل سرخ (۱۷)