آنچه گذشت: عقل سرخ (۹)

نکتهٔ دیگر این که دورهٔ بعد از شهادت امام حسن (علیه‌السلام) تا عاشورا که حدود ده سالى به طول مى‌انجامد، استراتژى امام حسین (علیه‌السلام) در دوران معاویه این بود که حتی‌الامکان بدون درگیرى و یا با درگیرى‌هاى کوچک و قابل‌مهار، حرکت کنند. البتـه گـاهى هـم، بهخصوص در آن اواخر که مفاسد دستگاه، علنى‌تر و بیش‌تر شده بود، درگیر مى‌شوند و حتى برای این که به معاویه و دستگاه و به مردم بفهمانند که ما حاکمیت را مشـروع نمـى‌دانـیم و سوءتفاهم نشود که حال که شمشیر نمى‌کشیم، معاویه را پذیرفته‌ایم، کاروانى را که از یمـن براى معاویه، اموال حکومتى یا غصبى مى‌برد، مصادره کردند و بعد نامه‌اى به معاویه نوشـتند و به مسئول همان کاروان دادند که:

 

«برو به معاویه این نامه را بده و بگو کاروانی از مبدا یمن از کنار ما عبور می‌کرد و ما دیدیم که این اموال قرار است خزانهٔ دستگاه ستم تو را پر کند و فامیلت آن را غارت بکنند؛ اما «انی إحْتَجتُ الیها فاخذتها»؛ من این اموال را لازم داشتم و همه را برداشتم. والسلام.»

 

این مصادرهٔ اموال حکومتى یعنى آن که ما شما را مشروع نمى‌دانیم و حق حاکمیت بـا ماست و همچنین یعنى ما تسلیم نشده‌ایم و ایستاده‌ایم. همچنین مدتى پس از آن که معاویه، حُجر و اصحابش را شهید کرد که از عبّاد و زهّـاد و بزرگان بودند، در مراسم حج، سیدالشهدا (علیه‌السلام) و معاویه، یکدیگر را دیدنـد. معاویـه بـا لبخندی زهرآگین و براى اینکه به امام حسین (علیه‌السلام) توهین بکند، گفـت:

 

«دیـدى کـه شیعهٔ پدرت و شما یعنى حجر و بقیهٔ اخلال‌گران را کشتیم و خودمـان کفنشـان کـردیم و خودمان هم بر جنازهٔ آنان نماز خواندیم؟»

 

سیدالشّهدا (علیه‌السلام) هم به حالت لبخند جواب دادند: 

 

«ولی اگر ما، شما و آدم‌های شما را بکشیم، دیگر بر شما نماز نخواهیم خواند و شما را دفن هم نخواهیم کرد.»

 

این جواب کوبندهٔ سیدالشّهدا (علیه‌السلام) به معاویه، نشانهٔ بسیار صریح و مهمى است. در موردى دیگر، معاویه در نامه‌اى تهدیدکننده به امام حسین (علیه‌السلام) مى‌نویسد:

 

«به من مرتب گزارش مى‌دهند که تو آن‌جا در مدینه به دنبال فتنه هستى و قرارداد صـلح را نقـض می‌کنی؛ از خدا بترس و فتنه نکن و تفرقه نینداز و درگیرى را شروع نکن.» 

 

امام حسین (علیه‌السلام) هم فورى جواب مى‌نویسند: 

 

«من فعلا تصمیم نبرد با تو را ندارم و خود می‌دانی که این ادعا دروغ است و خبرهای باند ضدعدالت تو و نیروهای اطلاعاتی فتنه‌جوی تو ساختگی است؛ «حزبک حزب القاسطین». این پرونده‌سازی‌ها و جوسازی‌ها، کار حزب قاسطین است و دستگاه تو، فضاسازی و بهانه‌گیری برای خون‌ریزی بیش‌تر می‌کند. این دستپخت یاران شیطان است: «حزب الظالم و اعوان الشیطان». این پرونده‌سازی‌ها فتنهٔ شماهاست و من بنای درگیری مسلحانه ندارم؛ پس دنبال بهانه برای آدم‌کشی بیش‌تر نباش؛ گرچه من عذر موجهی هم نمی‌بینم که تاکنون نبرد با تو را آغاز نکرده‌ام؛ یعنی عذری هم ندارم و وظیفه‌ام عاقبت جنگیدن با شماست. اما این که به من نصیحت می‌کنی که فتنه نکنم، بدان که من فتنه‌ای بزرگ‌تر از حکومت تو برای جامعهٔ اسلامی نمی‌شناسم و این که برای پس از خود نیز فرزند شراب‌خوار و سگ‌باز خود را آمادهٔ خلافت می‌کنی و گمان کرده‌ای که من و مردم متوجه این توطئه نیستیم. «فخنتَ امانتک»؛ تو در امانت خیانت کردی. «و أخْرَبتَ رعیتک»؛ و جامعه را از هر حیث، تخریب کردی. «کیف تولیه علی امة محمد (صلی‌الله علیه و آله و سلم)»؛ چگونه جرئت می‌کنی که چنان کسی را نیز پس از خود بر جامعهٔ اسلامی مسلط کنی؟ کسی که حتی برای یک درهم نمی‌توان به او اعتماد کرد، آیا کل حکومت را نثارش می‌کنی؟! «لقد إستَئثَرتَ». [«استئثار» یعنی رانت‌خواری، ویژه‌طلبی و اموال مردم را بالا کشیدن و به روش سرمایه‌داری و اشرافی زندگی کردن که از محرمات بزرگ حکومتی اسلام است.] فرمودند شما همگی رانت‌خواری و فساد و زیاده‌طلبی و امتیازطلبی در حکومت کردید و به حقوق مردم، اجحاف کردید. «ما بذلت الذی حق حقه» یعنی به هیچ‌یک از این مردم مظلوم که در این جامعه، صاحب حق بودند و حقوقی داشتند، رحم نکردید و حق هیچ‌کسی را ادا نکردید.»

 

این‌هاست فلسفهٔ قیام سیدالشهدا که مدتی بعد اتفاق افتاد. فرمودند:

 

««فهمتُ ما ذکرته علیهم»؛ بدان که من می‌فهمم چه می‌کنی و مشغول چه توطئهٔ پیچیده‌ای برای حاکمیت سلطنتی یزید هستی. «تولّیه عن توهم الناس فی یزید؟» تو می‌خواهی مردم را دربارهٔ یزید به توهم بیندازی؟ انگار آدم محجوبی را توصیف می‌کنی که قبلا پشت پرده بوده و مردم او را نمی‌شناسند! این مردم که تو و فرزندت را می‌شناسند؛ پس دربارهٔ چه‌کسی در شهرها جوسازی و تبلیغات می‌کنی تا فضا را آمادهٔ خلافتش کنی؟ آیا ستم‌هایی که تاکنون بر مردم کرده‌اید، بس نیست؟ می‌خواهید مردم را در شبهه بیندازید؟!»

 

سیدالشّهدا (علیه‌السلام) نامهٔ دیگرى هم به معاویه دادند که این نامه هم بسیار جالب اسـت. در آن‌جا نیز مى‌گویند:

 

««أَلَسْتَ قاتل حُجْر و أَصْحابِه الْعابِدین؟»؛ آیا تو قاتل حُجر و یاران عبادت‌پیشـهٔ او نیسـتى؟ «ینکرون الظلم»؛ آن‌ها که در برابر بى‌عدالتى قیام کردند و تـو آن‌هـا را کشـتى. «و یستأذنون البدع»؛ آنان که در برابر بدعت‌هایى که شما در اسلام گذاردید، قیام کردند و امر به معـروف و نهی از منکر کردند. «و لا یخافون فی‌الله لومة لائم»؛ آنان که در راه خدا از سـرزنش کسـى نترسیدند. چرا چنین انسان‌هاى شریفى را کشتى؟ چرا این‌ها را مى‌کشید؟ شما اصحاب علـى بن ابى‌طالب (علیه‌السلام) را که اصحاب پیامبرند، یک‌به‌یک قلع‌وقمع مى‌کنید. مسموم مى‌کنید، می‌کشید، ترور مى‌کنید، قتل‌عام مى‌کنید و این همه، ظلم است. آیا تـو قاتـل عمر بن حَمِق نیستی که چهره‌اش از فرط عبادت رنجور بود؟ آیا او مردى دائم‌الذکر و دائم‌العباده نبـود؟ و آیا تو همان کسى نیستى که «زیاد» را که حرام‌زاده بود (نتیجهٔ زناى پدرت با مادرش بـود) برادر خود خواندى و زنا را مشروع کردى و سپس چنین کسى را بر جان و مال مردم مسـلط کردی؟! این حرام‌زاده را وارد حکومت کردى تا مؤمنین را قتل‌عام کنـد؟ «یصلبهم علی جذوع النخل»؛ انسان‌هاى صالح و انقلابیون را بر شاخه‌هاى درختان نخل به صلیب می‌کشد. «سبحان الله کانک لستَ من هذه الامة و لیسوا منک»؛ مثل اینکه تو از این امّت نیسـتى و ایـن امت از تو نیست؛ تو اصلا به کلى با اسلام و با این مردم بیگانه هستى. آیا تو قاتل حضرَمی نیستی؟ زیاد در مورد او به تو گزارش داد که «انه علی دین علی»؛ یعنى حضرمى در خط علی (علیه‌السلام) است. آیا تو نمى‌دانى که «دین علی هو دین ابن‌عمه؟»؛ آیا نمی‌‌دانی که خطّ علـى (علیه‌السلام)، همان خط پسرعمویش پیامبر (صلى‌الله علیه و آله و سـلم) است؛ همان دینى که تو به نام آن دین و آن پیامبر، به قدرت رسیدى؟»

 

در جایى دیگر فرمودند: 

 

«به خدا سوگند من کاری بالاتر از جهاد و نبرد با تو نمی‌شناسم و اگر این نبرد را آغاز کنم، به قصد قربت و عبادت این کار را انجام می‌دهم و اگر با شما درگیر نشوم، باید برای این کوتاهی، استغفار کنم.»...  

 

ادامه: عقل سرخ (۱۱)