آنچه گذشت: عقل سرخ (۸)

در زمان خلافت امام حسن (علیه‌السلام)، دسیسه‌ها، جنگ روانـى، جاسوسـى، ترورهـا و مسائل عجیب و غریبى اتّفاق افتاد؛ بعد هم حملهٔ ارتش معاویـه و خیانـت بعضـى از افسـران برجستهٔ امام حسن (علیه‌السلام) و ضعفى که مردم نشان دادند و نامه‌هاى سازش کـه عـده‌اى از افراد معتبر براى معاویه نوشتند که تو اگر بیایى، ما حال جنگیدن با تـو را نـداریم و خودمـان حسن (علیه‌السلام) را ترور مى‌کنیم یا او را به تو تسلیم خواهیم کرد. بیـا کـه دیگـر حوصـلهٔ جنگیدن نداریم. با اینکه حسن بن على (علیه‌السلام) برحق است و تو به‌دنبال حق و عـدالت نیستی؛ ولى بیا. امام حسن (علیه‌السـلام) هم که این گزارش‌هـا بـه ایشـان رسـید و نیروهـاى اطلاعاتی به ایشان خبر مى‌دادند که غالب افسرهاى درجه‌یک شما به معاویه نامه نوشته‌انـد و خیانت کرده‌اند و وضع خراب است، یعنى نمى‌شود جنگید و همه‌چیز متلاشی شـده اسـت، در یک سخنرانی خطاب به مردم کوفه فرمود:

 

«این بار اولتان نیست که عدالت را در نیمه رها می‌کنید. شما با علی (علیه‌السلام) نیز همین رفتار را کردید. ابتدا به گرمی بیعت کردید، اما بعد تنهایش گذاشتید. شما با میل خودتان و با اصرار با من بیعت کردید، نه به‌زور «بایَعتمونی طائعین غیر مُکرَهین». من که به‌زور از شما بیعت نگرفتم، شما خود با من بیعت کردید. حال چرا این‌گونه عمل می‌کنید؟ شما مگر صغیرید؟»

 

به هر صورت، این ماجرا آن‌چنان گذشت. دوره، دورهٔ تابعین یعنى نسـل دوم و سـوم نهضت اسلام است و صلحاى صحابه هم شهید شده‌اند، مرده‌اند یا پیرمرد و منـزوى هسـتند. عده‌ای از اصحاب پیغمبر (صلى‌الله علیه و آله و سلم) در این سال‌ها بـا هـم جنگیـده بودنـد و در دعواهاى بین جناح‌هاى مختلف با یکدیگر درگیر بودند؛ عده‌اى از آن‌ها هم فاسد و اهل دنیـا شده بودند. یاران اصلى حضرت امیر (علیه‌السـلام) شهید شده بودند. قبل از این قضیه هم جنـگ صفین اتفاق افتاده بود که ده‌ها هزار نفر از دو طرف کشته شده بودند و یک حالت وادادگى و بى‌تحلیلى و یأس و شایعه‌پراکنی، جناح‌بندى‌هاى شدید، درگیرى‌هاى داخلى، مال‌دوستی و ضعف نفس یا ضعف تشخیص، کار را خراب کرده بود. حتى بعضی از اصحاب اصلا تحلیل نداشتند که چه بکنیم. چنین وضعیتی بر فضاى جامعه حاکم بود و باند نفـوذى در حاکمیـت اسلام یعنى امویان دائم تبلیغ مى‌کردند که این على و آل على (علیهم‌السلام) اصلا آرام نمى‌تواننـد بگیرند؛ وقتى حکومت در دستشان است، به گونه‌اى فتنه مـى‌کننـد و وقتـى حکومـت در دستشان نیست، باز به گونهٔ دیگرى فتنه مى‌کنند و مدام به دنبال درگیرى و جنـگ و تفرقـه هستند و نمى‌توانند آرام بنشینند و اطاعت کنند!

 

دههٔ چهارم اسلام، با سقوط حکومت امام حسن (علیه‌السلام) و هجرت این دو بزرگوار بـه مدینه آغاز مى‌شود. پس از سقوط حکومت اسلامى، به مدینه مى‌روند تا دوباره به تربیت نیرو و تشکیل یک هستهٔ مقاومـت بـراى دهـهٔ چهـارم اسـلام بپردازنـد، مسـجدالنّبى، پایگـاه حسن و حسین (علیهماالسلام) مى‌شود و یک هستهٔ مقاومت ریشـه‌دار در نسـل سـوم انقلاب پیغمبر ایجاد مى‌کنند که بعدها در یک روند ده ساله نیرو گرفت و ماهیت معاویـه را فاش کرد.

 

دستگاه معاویه هم کم‌کم در این ده-بیست سال، دست خود را رو کرد. کسـى کـه ادعای اسلام مى‌کرد و با ریاکارى به ناخن پیغمبر (صلى‌الله علیه و آله و سلم)، تبرک مى‌جسـت، ریاکاری و تظاهر را به‌تدریج کنار گذاشت و به فسادهاى علنى در حکومـت پرداخـت. 

 

اولا معاملات ربوى را رسما آزاد اعلام کردند تا دست سرمایه‌دارها و اشراف و حکومتى‌ها بـراى چاپیدن و چپاول مردم باز بشود. قوانین الهى را در مورد صاحبان قدرت و ثروت و حاکمـان و بچه‌هایشان و آقازاده‌هایشان تعطیل کردند یعنى رسما فساد مـى‌کردنـد؛ بـدون ایـنکـه مجازات بشوند. همچنین دیگر قانون در مورد سرمایه‌دارها و سران احزاب اجرا نمى‌شد.

 

اسـم پیغمبر (صلى ‌الله علیه و آله و سلم) روى منبرها کم‌کم ترک و ممنوع شد. لعن على (علیه‌السلام) بر منبرها اجبارى شد و حب على (علیه‌السلام)، یک جرم سیاسى شد. استفاده از ظرف طلا، انگشتر طلا و لباس حریر که اسلام بر مردان، حرام کرده بود و یک علت آن هم این بود که این‌هـا تیپ لباس و اخلاقیات اشرافى و سرمایه‌داری است و اخلاق طبقاتى ایجاد مـى‌کنـد، دوبـاره رایج شد. احکام و قوانین الهى را تغییر دادند یا زیر پا گذاشتند؛ با این بهانه که دیگـر اوضـاع، عوض شده و شرایط تغییر کرده و آن احکام، قدیمى است و مال دورهٔ پیغمبر (صـلى‌الله علیـه و آله و سلم) بوده و اکنون جامعه و فضا عوض شده و ما باید احکام جدیدى داشته باشیم.

 

کم‌کم منکرات و فساد، علنى و تئوریزه شد. فساد اخلاقى هم رایج شد. جبرى‌گـرى را نیـز تـرویج کردند که اى مردم، حاکمیت اینان را خدا خواسته و این وضعى را که حاکم بـر شماسـت، خدا خواسته است؛ یعنى به اسم دین و خدا سکوت کنید و دیگر تکان نخورید؛ همین اسـت که هست. 

 

از آن طرف هم پى‌درپى، مکاتب غیراسلامى را ترجمه مـى‌کردنـد و وارد فرهنـگ جامعه مى‌ساختند که این روند در زمان بنى‌امیّه شروع شد و در زمان بنى‌عبّاس به اوج رسـید. متون مکاتب شرقى و غربى، از متون زرتشتى، مسیحیت، یهودى، یونانى، بودایى و حتـى الحاد و دهرى‌گرى ترجمه مى‌شد؛ با این بهانه که «آزادى بحـث و اندیشـه» اسـت؛ امـا در همان زمان، در داخل جهان اسلام، اهل‌بیت پیغمبر (صلى‌الله علیه و آله و سلم) را که مفسران اصلى اسلام و قرآن بودند، لای جرز دیوار مى‌گذاشتند و به این‌ها آزادى نمى‌دادند. على‌رغـم همـهٔ شعارهای آزادى‌خواهانه و گفت‌‌وگو، نوبت به عترت پیامبر (صـلى‌الله علیـه و آلـه و سـلم) کـه می‌رسید، آزادى بیان و عقیده و اندیشه و گفت‌وگو مطلقا در کار نبود؛ امـا فلسـفه و عرفـان شرق و غرب، آزادانه ترجمه و ترویج مى‌شد و مناظره و گفت‌وگو در جریان بود.

 

ببینید چقدر پیچیده عمل مى‌شد تا اهل‌بیت و شیعیان را خفه کنند؛ امـا بـا مبـارزهٔ منفـى حسن، حسین و زینب (علیهم‌السلام) کم‌کم ماهیت آنـان رو شـد. امـام حسن (علیه‌السلام)، چهل و هفت-هشت سـاله هسـتند کـه شـهید مـى‌شـوند و بـه امام حسین (علیه‌السلام) سفارش مى‌کنند: «فعلا با این‌ها درگیر نشوید؛ چون هر درگیـرى در ایـن شرایط، به نفع آنان است و به دنبال بهانه‌اى براى سرکوب شما هستند. حتى جنـازهٔ مـرا که می‌برید، تا در کنار پیامبر (صلی‌الله علیه و آله و سلم) دفن کنید، اگر نگذاشتند، شما بـر سـر ایـن قضیه، شمشیر نکشید و درگیر نشوید و مرا در بقیع دفن کنید؛ یعنى بر سر این مسائل جزئـى درگیر نشوید؛ بگذارید، وقت درگیرى هم خواهد رسید؛ اما هنوز باید صبر کنید.»

 

سیدالشّهدا (علیه‌السلام) هم به این وصیت، عمل مى‌کنند. سـال‌ها پـس از شـهادت امـام حسن (علیه‌السلام)، بحث ولایت‌عهدى یزید مطرح مى‌شود. یزید، کسى است کـه بـا بوزینـه می‌خوابید و با سگ و شراب و فحشا و شکار محشور بود و با فواحش سـروکـار داشـت. مادرش از یک خانوادهٔ مسیحى بود و فامیل مادرى او همگى مسیحى و بعضى رومى بودنـد و بر روى او کاملا نفوذ داشتند. «سرجون» که مستشار اصلى سیاسى و نظـامى دسـتگاه یزیـد است، اصلا مسیحى بود که نظریه‌پرداز سیاسى حکومت اسلامی در دستگاه خلافت به شـمار می‌آمد و یزید از او خط می‌گرفت و بعضى گفته‌اند که در ماجراى عاشورا، در پشت پـرده، نقش داشته است.

 

براى شناخت فرهنگ حاکم بر اسلام اموى ملاحظه کنیـد کـه روزى در مراسم تفریحى شکار، بوزینهٔ مخصوص یزید که با او مى‌خوابید، از روى اسب افتاد و مـرد و دستگاه به مدت یک هفته در مناطق اشرافى شمال شام، عزاى عمومى اعـلام کـرد و بـراى بوزینهٔ یزید، سیاه‌پوش شدند. آدمى بود اهل شعر و شراب و هنرهاى دربـارى و در مـاجراى کربلا حدود سى‌و‌پنج سال سن داشت و بعد هم سه سال و نیم حکومت کرد...


ادامه: عقل سرخ (۱۰)