یک مسابقهٔ بی‌وقفهٔ نانوشته به خصوص بین جوان‌ترها وجود دارد برای دیدن آخرین فیلم‌‌های روز دنیا؛ سینمایی و انیمه و سریال. نمی‌توانم بگویم به کلی دورم از این رقابت که خودم هم حداقل برای درک جو موجود هم که شده، کارهای خوب را پیگیری می‌کنم. اما، واقعیت این است که آن چیزی که در اعماق وجودم به آن نیاز دارم، «داستان و روایت بومی ایرانی» است ولو با کیفیت پایین تصویری، ولو با تکنیک‌های یک قرن قبل دنیا در فیلم‌ و صدابرداری. هرچه می‌خواهد باشد ولی «من» را درست نشان بدهد. منِ دخترِ شیعهٔ ایرانی دغدغه‌دار را در این روزگار، درست نشان بدهد. خواسته‌هایم، مشکلاتم، اشتباهاتم، رنج‌هایم را دقیق و واقعی روایت کند و این چیزی است که به خروارها فیلم و سریال به‌روز و جذاب و اسکارگرفته و پرطرفدار، ترجیحش می‌دهم...

پ.ن: چند وقت قبل نشستم سریال «در پناه تو» را آنلاین تماشا کردم. فکر که می‌کنم می‌بینم نزدیک‌ترین شخصیت سریالی طی همهٔ سال‌های گذشته، به آنچه که «من» هستم، مریم افشارِ «در پناه تو» است. با مقادیری اغماض البته.
پ.ن۲: علاقهٔ زیادم به سینمای شرق را هم در همین راستا می‌توانم توجیه کنم. انصافا آدمی‌زادی مثل من خودش را در آثار کوروساوا بهتر می‌تواند پیدا کند یا ساخته‌های مثلا کریستوفر نولان؟(با همهٔ جذابیتشان)
پ.ن۳: «تفکر» عنصر بسیار نایابی است در رسانه‌های تصویری ما. «تفکر دینی و انقلابی» بسیار نایاب‌تر. در ظاهر به نظر می‌رسد ما مذهبی‌ها همه جا هستیم! ولی در واقع فقط خودمان می‌دانیم تصویری که از ما، رویاها، آرمان‌ها و سبک زندگی‌هایمان در رسانه نشان داده می‌شود چقدر کاریکاتوری است.
پ.ن۴: اگر می‌شد مثل قدیم‌ها، بچه‌ها را برای پیمودن مسیر خاصی «نذر» کرد، «نذر» می‌کردم ازدواج کنم و بچه‌دار شوم تا بروند دنبال هنر. یکی نویسنده شود، یکی فیلم‌ساز، یکی برود دنبال موسیقی و یکی هم پی نقاشی و تصویرسازی را بگیرد.
همین قدر فانتزی:)