بعضی خواسته‌ها هستن که با یه نیت درست و با همهٔ وجود براشون تلاش می‌کنم و تهش نمی‌شه، بعضی از این بعضیا رو کلا چند وقت بعد فراموش می‌کنم و می‌گم «لابد خیر تو همین بوده» و بعضا معلوم می‌شه دقیقا هم خیر تو همین اتفاق نیفتادنه بوده؛ بعضیای دیگه رو ولی هر کاری می‌کنم نمی‌تونم فراموش کنم. هی با خودم می‌گم «ببین شاید از دور، از بیرون، جذاب به نظر می‌رسه فقط» و خودم رو قانع می‌کنم در موردش، ولی به یکی دو هفته نکشیده، دوباره دلم هواشون رو می‌کنه. هی حساب و کتاب می‌کنم، دعا می‌کنم، تلاش می‌کنم و باز می‌بینم نمی‌شه. انگار که خواستنشون گره خورده به شخصیتی که دارم. تا همینم، همینو می‌خوام و فقط اگر به کلی تبدیل بشم به چیز دیگه‌ای، ممکنه دیگه نخوامشون. همین قدر حیاتی، همین قدر مهم و البته همین قدر بعیدن...
خدایا! یا توان و توفیقی بده که محقق بشن یا نیرویی که فراموششون کنم...

پ.ن بی‌ربط: تو این روزا که به حساب تقویم باید جزء روزای خیلی گرم سال باشن، دم به دقیقه هوا ابری می‌شه تو ولایت ما و بارون میاد. «تابستان بهاری است که عاشق شده است» یا چی؟ :))