هر آدمی با مجموعه‌ای از توانایی‌های ذاتی به دنیا میاد که البته در جریان زندگی نیاز به تکمیل و تصحیح دارن.
هر آدمی برای بهتر شدن نیاز داره توانایی‌ها و دانسته‌هاش رو افزایش بده و تو این مسیر ممکنه پیش بیاد که تو یه مرکز یا مجموعه، با یه عدهٔ دیگه‌ای همراه یا همکار باشه.
هر آدمی برای یادگیری نیاز به الگو و راهنما داره. فقط مسئله اینه آدم‌ها توی اون موضوعاتی که توانایی‌های بالقوهٔ ذاتیش رو دارن، باید الگو، راهنما و مسئولی داشته باشن که از خودشون بهتر باشه و الا دچار سرخوردگی می‌شن و احساس بی‌فایده بودن می‌کنن.
در مورد من، یکی از اون تواناهایی ابتدایی ذاتی‌ای که دارم (و البته نیاز به کلللللللی تمرین و یادگیری برای بهتر شدن داره) مدیریته؛ توجه به روحیات افراد، اشکالات مجموعه، راه‌هایی برای افزایش بهره‌روی، توجه به خوش‌قول و مسئول بودن مجموعه، منظم و دقیق بودنش و کلی جزئیات دیگه، چیزایین که من مدام و ناخودآگاه تو هر مجموعه‌ای باشم، بهشون فکر می‌کنم و برای هر کدوم راهکار پیشنهادی دارم. به همین دلیل حتما باید تو مجموعه‌هایی کار کنم که مسئول بالادستیم، تو موضوع مدیریت یا مثل من یا بهتر از من باشه و حضور تو جایی که مدیرش واقعا مدیر نیست، برای یکی مثل من فوق‌العاده عذاب‌آوره. 
بی‌فکری و بی‌مسئولیتی مدیر مجموعه، برای بعضیا توجیهی می‌شه برای کم‌کاری خودشون و برای بعضیای دیگه هم کاملا بی‌اهمیته و در هرحال فقط کار خودشون رو درست انجام می‌دن و کاری به چیز دیگه‌ای ندارن. ولی یکی مثل من، خودش رو در مورد همه چیز مجموعه مسئول می‌دونه و از این که یه مدیریت فشل نمی‌ذاره مشکلات برطرف بشن حرص می‌خوره. تلاش می‌کنه مثل گروه دوم بی‌خیال باشه و فقط سرش به کار خودش باشه، ولی نمی‌تونه.
علاوه بر این، مدیریت بخش‌های بیمارستانی تو این مملکت، ظاهرا مبتنی بر رفاه حال کارکنانه و این برای من که می‌خوام به همون اندازه به فکر مریض هم باشم، یه جور عذاب دائمیه.


+ احساس ناتوانی، سرخوردگی، بی‌فایده، بی‌خاصیت بودن و البته هرز رفتن توانایی‌هام رو دارم.
+ تو رو خدا یا ذاتا مدیر باشید، یا با روش‌های اکتسابی این توانایی رو به دست بیارید، یا اگه هیچ‌کدوم از این دو‌تا کار ممکن نیست، حداقل مدیریت جایی رو قبول نکنید.