یاد یه مساله ای افتادم که ذهن خودم رو درگیر کرده بود...
تو مجموعه ای بودم که مدیرش مدیریت بلد نبود و این خیلی به کار ضربه میزد. بنده خدا خیلی هم زحمت میکشید ولی انگار نمیتونست بفهمه اشکال کار کجاست. همش فکر میکردم میتونه به مرور این مهارت رو به دست بیاره و قطعا بهتر میشه. ولی نشد! علی رغم همه انرژی ای که میذاشت. سعی کردم بهش کمک کنم ولی حس میکردم بی فایده است. لااقل این جنس کمک ها بی فایده بود. نمیدونم با دوره تخصصی دیدن و مطالعه بیشتر قضیه حل میشد یا نه؛ ولی صادقانه بگم من از یه جایی از پیشرفتش در این زمینه(حداقل در کوتاه مدت) قطع امید کردم!
به همین دلیل و یه سری دلایل مهم دیگه که در جریانشونی از اون تیم اومدم بیرون، اما همش فکر میکنم درسته این تیم، اساسش از یه تیم کوچک دانشجویی بود و ایده ی اصلی مال ایشون بود، اما ای کاش این سیستم برامون جا میفتاد و میشد ایشون صاحب امتیاز و سهام دار اصلی تیم باشه ولی مدیریت رو بسپره به یکی دیگه. تمرکزش رو بذاره رو کارهایی که توشون استعداد داره و زودتر میتونه پیشرفت کنه؛ واقعا هم در زمینه های دیگه آدم توانمندی بود. چه اصراریه آخه. چرا هر کسی ایده و عرضه داره لزوما باید استعدادمدیریت هم داشته باشه؟ خب یکی نداره، باید اینطوری بزنه نتیجه تلاش های خودش و یه تیم رو خراب کنه؟
منتها هیچ وقت نتونستم اینو بهش بگم!
آره اینم نکته مهمیه.
سخته حالتی پیدا بشه که توش مدیر گروه به اندازه صاحب ایده انگیزه داشته باشه و اون اعتماده شکل بگیره، خییلی سخته؛ ولی به نظرم نشدنی نیست. و فکر میکنم تو بعضی موقعیت ها ارزش این رو هم داره که برای پیدا کردنش انرژی گذاشته بشه.