می‌دانی، رسیدن به تو _حتی اگر به فرض محال اتفاق هم بیفتد_ شبیه پیدا کردن اتفاقی کتاب «ماه و اقمار منظومهٔ شمسی» است که امشب اتفاقی در یک کتاب‌فروشی دیدمش، کتابی که در هشت‌ نه سالگی دنبالش می‌گشتم و پیدا نشد.

رسیدن به تو، حتی اگر اتفاق هم بیفتد به کلی بی‌فایده و بی‌ارزش است، بوی نم و کهنگی و حتی مردگی می‌دهد.

می‌دانی، آدمی‌زاد تا یک جایی می‌تواند دربارهٔ یک ماجرا (هر ماجرایی) هدف، رویا، انتظار، شوق، برنامه و آرزو داشته باشد، ولی وقتی همهٔ این‌ها را از دست داد، دیگر راه برگشتی نیست.


بعدنوشت: نوشتن بعضی مطالب، مثل بیرون ریختن سمی است که توی ذهنت حسش می‌کنی. حس و نظر فعلی یک آدم سراپا ایراد و اشکال است که هیچ بعید نیست بعدها تغییر کند. جدی نگیرید و مطابق پروتوکل‌های خودتان ادامه بدهید لطفا:)