آقا جان!
این که از شما نمینویسیم، نه از این است که یادمان رفته باشد، نه به خدا! دلمان پیش شماست، پیش تنهایی و غریبی و صبرتان...پیش قلب دردمندتان که ناظر بر عوالم غیب و شهودید...
قلب شما که کنار بچههای میانمار است، کنار بیخانمانهای آمریکا، مردم یمن، انسانهای تنهای بیاعتقاد اروپایی، مردم آمریکای جنوبی، سیاهپوستهای آفریقا، شهدای فلسطین، بوداییهای تبت، جوانهای مصر و عراق و ایران و لبنان و سوریه، هندوها، یهودیها و مسیحیها.
کنار مظلومین همه جنایتهایی که ما از ترس، به عکسها و فیلمهایشان نگاه نمیکنیم و دردمند و وارث غمهای همه انبیا و اولیای حق.
غصهدار کمکاری و کمفروشی ما در دین و ادعاهای تمامنشدنیمان.
نگران و دلسوز همه رنجهای آدمیزاد در این سیاره رنج و تنهایی.
و منتظر ...
در انتظار تکمیل حلقه یارانی به تعداد اندک مبارزین بدر و یاوران طالوت، تا باز همه کفر در برابر همه حق قرار بگیرد و تمام این هزاران سال رنج و محنت، به پایانی و نتیجهای برسد که وعدهمان دادهاند.
آقا جان!
«شیعه» نیستم، قبول! ولی شما را به خدا نگویید «محب» هم نیستیم که همه امیدمان همین حب نصفهنیمه است تا شاید عنایتی شود و ما هم به جایی برسیم...
آقای عزیز ما!
این که از شما نمینویسم، از بیمعرفتی نیست. میترسیم آقا. میترسیم شعاری شود. روزگاری است که تقیه، تبدیل شده به یکی از ارکان دینمان. مدام باید مراقب باشیم در نحوه ابراز محبتمان به شما، نکند با بیسلیقگیها به اسم دین و با افراطیگریها اشتباه شود و قلب خسته رنجوری، رنجورتر شود.
آقای مهربان ما! همه کس و کار ما در این روزگار غربت و تنهایی!
همین اندکی که مینویسم را امروز منتشر میکنم، نه چون فقط جمعهها به یادتان میافتم! فقط از این جهت است که آدمها حس بیشتری پشت این کلمات میبینند اگر جمعهروزی منتشر شود...
میبینید حالمان را آقا جان؟..
دعایمان کنید...
+ عنوان از اینجا.