شده تو یه مجموعه مسئول باشی، قرار به انجام کار مشترک باشه، از هرکسی بپرسی کدوم کار براش راحتتره و خودت حاضر باشی هر کاری موند رو انجام بدی، هرکس خودش کارش رو انتخاب کنه، بعضی از پرمدعاترین اعضا، راحتترین قسمت رو بردارن، تو همون قسمت هم توقع داشته باشن کمکشون کنی، همین کارم انجام بدی، تو بخش خودت کسی کمکت نکنه ولی تو کمک کنی به بقیه، با این حال بازم کم بذارن و وقت اضافه بخوان، وقت اضافه بدی و بازم کار نکنن، بپرسی «ببین اگه نمیرسی بگو یه کاریش بکنیم» بگه «نه، میتونم»، بازم انجام نده، دیگه وقتی نباشه، مجبور بشی از کارای شخصیت و خواب و خوراک و استراحتت بزنی و کار رو تموم کنی که لنگ نمونه پروژه، بعد چون بیشتر کارها رو تو انجام دادی ناچار ارائه هم با تو باشه. با هر سختیای هست تمومش کنی، ارائه بدی و ماجرا تموم شه. به روی اون طرفم نیاری و بگی «بیخیال! ارزشش رو نداره.» بعد همون آدم و دقیقا همون آدم بیاد بگه «میتونستی بهترم توضیح بدیا!» و بگه «چرا همیشه باید تو ارائه بدی و تو چشم باشی؟» بعد هم باهات قهر کنه و بگه «من دیگه همگروه نمیشم با تو». بعد هم برای دفعه بعد، بره به کسایی که میخوان تو گروه تو باشن بگه «فلانی خیلی خودخواه و پرروئه. خیلی هم خودشیرینه»
از شدت فشار روحیای که بهت وارد شده، بری با همگروهیهای قبلیت (که وظیفه خودشون رو در حدی که باید انجام دادن ولی کاری به کار چیز دیگهای هم نداشتن) حرف بزنی و درددل کنی و بهت بگن «توام آخه کار سختی رو سپرده بودی بهش» یا «آخه توام میتونستی بهتر ارائه بدی دیگه. راست میگه»
شده اینا؟ برید تو یه مجموعه مذهبی ترجیحا مختلط (که پیچیدهتر بشه موضوع)، اینا رو تجربه کنید؛ بعد بیاید اینجا میشینیم با هم درباره این که چرا فلانی کاری نمیکنه صحبت میکنیم.