تلاجن

تو را من چشم در راهم...

۴۱ مطلب با موضوع «زنان و خانواده» ثبت شده است

و بالاخره زیارت...

و ما بالاخره بعد از دو سال و چند ماه، در شرایطی که همهٔ خانواده هر دو نوبت واکسن رو زدن، پیک کرونا نیست، زمانِ معمولا شلوغ و پرجمعیتی نیست، محدودیت مسافرت هم قانونا وجود نداره، خودمون رو قانع کردیم که بیایم مشهد. ان‌شاءالله که با این رعایت‌ها، نه متحمل رنج‌های بیهودهٔ ناشی از عمل نکردن به توصیه‌های بهداشتی بشیم و نه به خاطر یه امر مستحب (زیارت)، با بی‌توجهی به امر واجب (رعایت حق‌الناس)، اصل اون زیارت و قبولی‌ش رو زیر سوال نبرده باشیم.


+ حضرت ثامن منت گذاشتن سرم و دومین شب اقامتمون، شب تولد حضرت زینبه (سلام‌الله علیها) که هم‌زمان تولد قمری من هم هست و علاوه بر اون به شکل کاملا اتفاقی‌ای، یکی دیگه از دوستامم که با شروع کرونا دیگه ندیدمش، الان مشهده و یه جورایی بوی بهبود ز اوضاع جهان می‌شنوم ان‌شاءالله. افتتاحیهٔ خوبی برای دوران پساکروناست برای من. ان‌شاءالله که ادامه‌دار باشه.
+ مدتیه دارم پوشش عبا (مانتوی بلند تا مچ پا و گشاد) رو امتحان می‌کنم و دیشب روی عبا مجبور شدم چادر هم سرم کنم برای ورود به حرم. از این شاهکارها که فقط از جمهوری اسلامی برمیاد. همین من اگر عرب بودم، احتمالا مشکلی نبود و این اوضاع رو بانمک‌تر می‌کنه حتی.
+ حالا من نمی‌دونم واقعا منظور شعرای ما از چشم و ابرو و خال و خط و... عشق زمینی بوده یا هوایی یا دریایی یا چی، منتها واقعا انگار اگر بخوای عشق رو نسبت به هر معشوقی برای آدما توضیح بدی، چاره‌ای نیست جز این که از عشق بین زن و مرد بگی. بگی مثل اون. مثل همون حس. مثل عاشقی که دو ساله محبوبش رو ندیده و حالا فراق تموم شده. حداقل برای چند روز تموم شده.
+ از دورهٔ کرونا، یه عادت خوب برام مونده و اون سلام کردن به امام غریبمون از دوره. چیزی که قبلا عادتم نبود و راه‌حلی بوده که برای رفع دلتنگی این مدت پیدا کردم.
+ گیجم انگار. با این که از یه ماه پیش می‌دونستم قراره بیام، ولی آماده نکردم خودمو. دیروز اعصابم به هم ریخته بود از این حد آماده نبودن. ولی تصمیم گرفتم به این کمال‌گرایی بیخود غلبه کنم. بله، آماده نیستم ولی دلیل نمی‌شه این‌جا بودنم رو ندیده بگیرم. شاید بگید این که خیلی بدیهیه، ولی برای من نیست. نمی‌دونید از چه مسیر طولانی سختی رد شدم تا امروز بتونم این حرف رو بزنم که البته مهمه آماده شدن و آماده بودن، ولی اگر نبودی، خودت رو از درک لحظه‌ای که توش هستی محروم نکن.
+ هوا خوبه، حرم خیلی شلوغ نیست، دیشب اتفاقی اولین جایی که رفتم مسجد گوهرشاد بود (که خیلی دوستش دارم) و خلاصه جای همه‌تون سبز. دعا می‌کنم براتون به امید خدا و به شرط حیات.
۱۸ آذر ۱۴۰۰ ، ۱۲:۱۶ ۱۴ نظر موافقین ۱۵ مخالفین ۰
مهتاب

بدیهیات (۲)

عزیزانم، نه زن سنتی در همه‌حال می‌تونسته چادر سرش کنه، نه زن مدرن می‌تونه. انقدر جوگیر و بسته با موضوع حجاب برخورد نکنیم لطفا. توجه کنید که اصولا و اساسا دینی که روزی قراره بر همهٔ عالم حکم‌فرما بشه، نمی‌تونه تا این حد وابسته به فرم باشه. رها کنید تو رو خدا!
۳۰ مهر ۱۴۰۰ ، ۱۶:۰۹ ۱۲ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۴
مهتاب

مرحمت فرموده ما را مس کنید خب

یه صفحهٔ اینستاگرامی هست که چند وقت پیش بهش یه کالایی رو سفارش دادم و قرار بود نهایتا ظرف یه ماه ارسال بشه. ارسال نشده و پیگیری کردم و با یه لحن طلبکار سربالا جواب گرفتم و ایضا یه پیام منت‌آمیزی که «همین هفته ارسال می‌شه» و یه طوری که یعنی داریم لطف می‌کنیم و اینا. بعد دقیقا مسئول همین صفحه یک‌سره در حال گذاشتن استوری‌های مختلف تبلیغاتی، تشکر از صبوری مخاطبین احمقی که ما باشیم، تبریک اعیاد و تسلیت شهادت و جمع کردن پول برای قربانی و خیریه و این‌طور چیزاست. حقیقتا دلم می‌خواست یه پیام می‌دادم می‌گفتم به جای این کارا به قولی که به مردم می‌دی عمل کن و این وقت و انرژی استوری گذاشتن رو بذار واسه انجام کارشون یا حداقل خجالت بکش و با این وضع بدقولی‌ت هی دری وری نگو؛ که البته هیچ‌کدوم رو نگفتم، چون تجربه ثابت کرده آخرش اونی که بدهکار می‌شه منم. الغرض، اگر خانم یا آقای جمهوری اسلامی هم به جای این همه تاکید زبانی روی مبانی و اصول و ارزش‌های موردنظرش، کار مردم رو راه بندازه، حالشون رو بپرسه و به سوالاتشون جوابی بده که سربالا نباشه، چه بسا خود اون مبانی و اصول به شکل طبیعی تو قلب مردم جا بگیرن و نیاز به این میزان هزینه‌زایی هم نباشه. چه بسا.




+ الحمدلله که در سراسر این مملکت یه خانم نبود که شایستگی مدیریت یه وزارت‌خونه رو داشته باشه. کاش این دستگاه‌های مختلفی که واسه دههٔ فجر و روز جمهوری اسلامی و روز زن و دختر و... گزارش‌کار رد می‌کنن، اینم جزء دستاوردهای انقلاب در جهت کرامت‌بخشی به خانم‌ها رد کنن^_^ [البته طبیعتاً با اون دستی که رو دکمهٔ ارسال پیامک کشف حجاب نیست]

۲۰ مرداد ۱۴۰۰ ، ۱۷:۵۱ ۴ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰
مهتاب

چند سوال ساده و جدی

بالاخره زمانه، زمانهٔ خاصی است دیگر. زمانه‌ای است که هرکسی بستهٔ اختصاصی خودش از احکام را می‌پسندد. دین، شخصی‌سازی شده. مثلا یکی گرفتاری‌اش با نماز است، یکی روزه را عقلانی نمی‌داند، یکی پای روابط انسانی که می‌رسد نظرات خاص خودش را دارد، یکی در فقرهٔ قمار و شرط‌بندی حاضر به کوتاه آمدن نیست، خیلی‌ها حلال و حرام بودن لقمه، مسئله‌شان نیست و بعضی‌ها هم در عمل به قوانین غیبت و تهمت مانده‌اند. یک سری، تولی را خوب می‌فهمند و با همهٔ جهان در صلح‌اند، ولی پای تبری که می‌رسد، خوششان نمی‌آید. بعضی‌ها با قوانین خوردنی‌ها و نوشیدنی‌ها مسئله دارند و یک عده هم حد پوشش و حیا به نظرشان بی‌مورد است. گروهی در روابط با خلق خدا به فتوای خودشان عمل می‌کنند و دسته‌ای در روابط با خود خدا و به هر حال، هرکس نظر خودش را دارد.

می‌دانید، اگر به جای گزینشی انتخاب کردن قوانین، تلاش می‌کردیم تا به آن‌ها عمل کنیم، و فضای جدی و منطقی‌ای برای دیدن واقعیات و گفت‌و‌گو درباره‌شان وجود داشت، چالش‌ها و راه‌حل‌ها مشخص می‌شد. حد و حدود قوانین قابل‌تغییر درمی‌آمد و همه‌مان، هرکداممان، بدون هزینه‌های زیاد یا داشتن نبوغ ویژه، می‌توانستیم یک محقق، یک دانشمند و یک متفکر باشیم. احتمالا در این مسیر، خوب خواندن و عمیق و دقیق و با منبع و سند حرف زدن را و همین‌طور انصاف را یاد می‌گرفتیم؛ یا حداقل این که تمرینشان می‌کردیم. ولی در روزگاری که «کول» بودن، به گزینشی عمل کردن نسبت به قوانین است، نمی‌دانم چه باید گفت.



+ نویسنده خودش جزء همین گروه است. مثلا هر طور حساب و کتاب می‌کند یک سری فتاوای مربوط به حوزهٔ زنان را نمی‌تواند بپذیرد و قبول داشته باشد. آخرینش هم ماجرای دوچرخه‌سواری. و مسئله این است که در این فضای بسته و به اعتقاد من، غیرمنطقی، جایی هم برای پرسیدن نیست. جایی هم نیست تو را انسان ذی‌شعوری بداند و جوابی بدهد که باعث خنده نباشد.
+ آیا این یک فضای تمدنی است؟ آیا به این شکل می‌توان تمدن (و حتی تمدن هم نه، یک جامعهٔ سالم) ساخت؟
+ وقتی فضایی برای گفت‌و‌گوی منطقی نیست، «انتخاب گزینشی قوانین» برای بیان انتقاد بهتر است یا عمل به قاعدهٔ «قانون بد بهتر از بی‌قانونی است» و تماشای «انتخاب گزینشی» دیگران در سکوت؟
۲۰ آبان ۱۳۹۹ ، ۱۵:۲۱ ۱۶ نظر موافقین ۶ مخالفین ۲
مهتاب

استخوان لای زخم، به اتم معنا

تلاش برای حل مسائل تو حوزه‌های مختلف (تو سطوح ملی یا بین‌المللی) با یه دوراهی اولیهٔ سخت مواجه می‌شه. اگر مسائل مختلف رو یک جور زخم بدونیم که یه عاملی مانع بسته شدن و بهبودشه، یک عده انتخاب می‌کنن که مدام پانسمان‌های زخم رو عوض کنن تا عفونت نکنه و یک عدهٔ دیگه انتخاب می‌کنن که علی‌رغم اعتراض و فریاد بیمار، دست ببرن و عاملی که مانع بهبود زخم می‌شه رو دربیارن. گروه دوم ممکنه گاهی (یا خیلی) وقتا، بیش از حد تلخ‌ و بی‌رحم به نظر برسن، ولی لازمه توجه کنیم که بدون شجاعت اونا برای مواجهه با اصل مشکل، تلاش گروه اول به جایی نمی‌رسه، گرچه که البته نیازمند و ممنون تلاش‌هاشون هستیم.


+ اگه موضوع پیچیده است، کافیه به جای «حوزه‌های مختلف»، صرفا حوزهٔ زنان و خانواده رو جایگزین کنید. گروه‌های ترویج سبک زندگی خیلی مفید و بانمک و دوست‌داشتنی‌ان و حضورشون هم لازمه، اما اصل مشکل جای دیگه است و تا وقتی حل نشه، همهٔ تلاش‌ها مثل عوض کردن پانسمان روی زخمه.

+ اصل مشکل کجاست؟ بی‌عدالتی و نابرابری آموزشی و نگاه ضدزن در حوزهٔ معزز علمیه به عنوان مرجع رسمی آموزش علوم دینی.

+ یکی از شخصیت‌های رمان «بیوتن» رضا امیرخانی، یه جایی به شخصیت اصلی می‌گه: «...اما ایراد مال توست داداش... تو هنوز نفهمیده‌ای زنت را برای اتاق خواب می‌خواهی یا اتاق پذیرایی...» [با عرض معذرت بابت کمی تا قسمتی مودبانه نبودن جمله، اما] ایراد اصلی جمهوری اسلامی هم همینه که بالاخره نمی‌دونه از «زن» چی می‌خواد. با یه استدلال درستی می‌گه فضای اباحی‌گری به ضرر زن و شخصیت انسانیشه (که قبول) منتها بعد در ادامه همین زن که اون‌جا کرامتش رو تا اوج افلاک بالا می‌بره تا به نتیجه‌ای که می‌خواد برسه، اگه شرایط برابر تحصیلی بخواد برای تحصیل علوم دینی، دیگه اینا براش لازم نیست و بهتره بره به همسرداریش برسه. فلذا وقتی کرامت زن در حد رعایت حجاب خوبه و بیش‌ترش دیگه بده، یعنی واقعا جمهوری اسلامی نمی‌دونه از «زن» چی می‌خواد و جز «همسری» و «مادری» دیگه شانی براش قائل نیست. [قبل از این که اعتراض کنید عرض کنم که من هنوز انقدر پرت نشدم که «خانه‌داری»، «همسری» یا «مادری» رو بی‌اهمیت بدونم، فقط دارم عرض می‌کنم زن، فقط اینا نیست و باز قبل از این که اعتراض کنید و بگید پس این همه خانم تحصیل‌کرده و فلان و بهمان چین، باید عرض کنم اونا عمدتا محصول دانشگاهن، نه حوزه و اگر به حوزه بود حالاحالاها باید سر این بحث می‌کردیم که اصلا تحصیل زن به صلاحش هست و با زنانگی منافات داره یا نداره و الخ]

+ یه لحظه فکر کنید اگر ما مجبور به پذیرش خانم‌های تحصیل‌کرده و اصولا تحصیل خانم‌ها نشده بودیم، الان چه بحثای فقهی عجیبی در جریان بود. مثلا احتمالا مراجعهٔ مرد بیمار به پزشک زن، ایراد داشت، چون ممکن بود نشونهٔ ولایت خانم به اون آقا تلقی بشه، یا مثلا خانم‌ها عقل و استعداد کافی برای گذروندن دوره‌های تخصصی رو نداشتن احتمالا و فقط حق استفاده از اساتید خانم رو داشتن و الخ. این دقیقا فضاییه که برای تحصیل علوم دینی وجود داره، این دقیقا دلایلیه که برای مخالفت با اجتهاد خانم‌ها وجود داره، این دقیقا استخون لای زخمیه که می‌گم.

+ نمی‌شه که شب و روز بگی حجاب نشونهٔ اینه که خانم‌ها اتفاقا باید تو جامعه حضور داشته باشن و بعد حضور همون خانم باحجاب رو پای درس اساتید آقا، برنتابی. من اصراری ندارم به اختلاط، اتفاقا اونی که از نبود اختلاط، آرامش بیش‌تری داره خود خانومان (نگاه کنید به استقبالشون از فضاهای ویژهٔ خانم‌ها تو جاهای مختلف) منتها وقتی نمی‌تونی بدون اختلاط، شرایط تحصیلی برابر ایجاد کنی و فقط خانم‌ها رو حذف می‌کنی، داری ریشهٔ حرف و استدلال اصلی خودتو می‌زنی. یعنی دقیقا داری مثل مسیحیت قدیم، اصل وجود زن رو دلیل فساد می‌دونی. و کدوم آدم عاقلی تو دنیایی که خانم‌هاش نوبل و فیلدز می‌گیرن، رییس‌جمهور و نخست‌وزیر می‌شن، حاضره به این حرفای تو اعتنا کنه و قبولشون داشته باشه؟

+ حجاب، وجه ظاهری و روبنایی یه نظام فکریه. کما این که بی‌حجابی. و نظام فکریت ایراد داره خواهر/ برادر. حالا هی بیا شب و روز از دلایلی حرف بزن که رفتار خودت نشون می‌ده قبولشون نداری.
۴ آبان ۱۳۹۹ ، ۱۳:۴۲ ۶ نظر موافقین ۶ مخالفین ۱
مهتاب

قدر، تقدیر، اندازه‌ها و قوانین

الان یه سال و‌ نیمه برنامه اینستاگرام رو حذف کردم از گوشیم و فقط گهگاه با مرورگر می‌رم یه سر می‌زنم (عمدتا هم به خاطر استوری‌های دوستام که از حالشون خبر داشته باشم) و اساسا غیر دوستام و یکی دو نفر دیگه کس دیگه‌ای رو هم دنبال نمی‌کنم تو اون فضا.
امشب حساب توییترم رو هم غیرفعال کردم و یه ماه دیگه حذف می‌شه و دیگه می‌مونیم من و این وبلاگ.
من، این‌جا زیاد از تاثیر دعا نوشتم، از عوالم غیب، این که مدیریت عالم هستی دست پروردگاریه که حواسش به همه چیز هست، که ما (من حداقل) وعده‌هاش رو باور دارم. شاید حالا البته گهگاه یه بگومگوهایی پیش بیاد، سوال‌هایی، تردیدهایی، شک‌های عمیق و نیمه‌عمیقی، ولی خب تو بزرگی و قدرت و علم و‌ عدالتش شکی نیست. دنیا رو پروردگار عزیز ما داره اداره می‌کنه و عوالم غیب وجود دارن و دعا موثره و‌ وعده‌های خدا حقه، ولی...
ولی عجیبه وقتی اینا رو بهونه می‌کنیم برای تنبلی کردن و تلاش برای نادیده گرفتن قوانینی که خود خدا وضعشون کرده.
گفتم فقط وبلاگ‌ مونده که بگم عجیبه که وبلاگ هم داره غریبگی می‌کنه انگار. می‌خواستم یه چیزایی بنویسم این‌جا که می‌ترسیدم راستش. می‌ترسیدم  قضاوت اشتباه کنید، درست درک نشه، حمل به توهین و واکنش‌های احساسی کنید متن رو.
با خودم گفتم «بذار یکم بگذره، همهٔ حرفی که می‌خوای بزنی رو نگو، تقسیمش کن، یه بخشیش رو بنویس، بذار بمونه، بده یکی دو نفر دیگه بخونن قبل انتشار، بعد بذار تو وبلاگت.» همهٔ این کارها رو کردم و بازم مرددم برای این‌جا گذاشتنش. شب قدر هم هست، نمی‌خوام حالتون رو‌ خراب کنم، ولی نمی‌دونم، انگار خیلی ساده گرفتیم یه سری چیزا رو. انگار یه سریمون خیلی محافظه‌کار شدیم، خیلی بیخیال، خیلی الکی‌خوش. یه سریمون انگار یادمون رفته قوانین اجتماعی رو هم خود خدا تنظیم کرده، که اینا هم مخلوق خدان. که اگه به قدرت و تواناییش ایمان داریم، اگه وعده‌هاش رو سرجای خودشون قبول داریم، ولی این نباید دلیل این همه بی‌خیالی باشه. دلیلِ این همه حالِ خوبِ بی‌معنی باشه وقتی اوضاع خوب نیست.
بعضیا یه جور عجیبی منتظر ظهورن. نگاهشون به ظهور، مثل نگاه به یه وِرد جادوییه که قراره به زبون کسی جاری بشه تا همه‌چی خود‌به‌خود حل بشه لابد.
عجیبه واقعا. ما به عنوان نوع انسان، قرن‌هاست داریم روی کرهٔ زمین زندگی می‌کنیم و به ما گفتن قراره این همه سال زندگی به پایان خوشی برسه، ولی آیا این پایان خوش، قراره به یه روش جادویی باشه؟ فکر نمی‌کنید اگر بنا بود چنین مسئله‌ای پیش بیاد، نیاز به این همه سال امتحان و ابتلای آدمی‌زاد نبود؟
ما به طرز عجیب غیرقابل‌توضیحی حالمون در مورد مسائل زیادی خوبه و از اون‌جا که اون مسائل وضع درستی ندارن، من نمی‌دونم ما چمونه دقیقا....
این یه متن تقریبا عصبانیه از قسمتی از بخشی از مقداری از مسائل موجود که باید در موردشون حرف بزنیم و کار کنیم. هنوزم مرددم این‌جا بذارم یا نه ولی می‌ذارم چون غیر همین صفحه‌ای که می‌بینید، جای دیگه‌ای برای حرف زدن ندارم. امیدوارم ورای لحن عصبانیش، نگرانی پشتش رو بیش‌تر حس کنید.
شب قدر هم که هست... دعا کنیم برای همه... برای همهٔ همه...

»»»آنچه البته به جایی نرسد فریاد است

«آقایان! (می‌گویم آقایان چون با تفسیرهای من‌درآوردی و مردسالارانه‌تان هیچ‌وقت اجازۀ حضور خانم‌ها را در این عرصه نداده‌اید)
اخلاق جنسی‌ای که به اسم اخلاق جنسی اسلام به جامعه ارائه می‌کنید، دارای روح ناقص همان نسخۀ دارایِ ممنوعیتِ طلاقِ کلیسای کاتولیک و نسخۀ دارایِ ممنوعیتِ ازدواجِ موقتِ زمانِ خلیفۀ دوم است که پدر همه را درآورده و البته نتیجه هم همان شده.
نمی‌دانم در جریان آمارها و مسائل واقعی جامعه هستید یا نه _که اگر نیستید نمی‌فهمم کلا چرا وجود دارید_ ولی اگر هستید و برای تسکین غریزۀ جنسی/برطرف شدن نیاز عاطفی چندین میلیون جوان مجرد صرفا «دوش آب سرد» و «همینه دیگه، باید تحمل کنی» تجویز می‌کنید، تعجب نمی‌کنم اگر روزی به عنوان متهمان اصلی فساد اخلاقی جامعه و خروج گستردۀ آدم‌ها از دایرۀ حلال خداوند، محاکمه‌تان کنند.
سوال من این است که دین همه‌جانبۀ جامع شما، فقه پویایی که به آن مفتخرید، فقط به درد جوامعی با تولید ناخالص داخلی فلان مقدار می‌خورد؟ و برای بقیۀ جوامع ترجیح می‌دهد مثل خود شما سکوت کند و به درس و بحث و ذکرش بپردازد؟
می‌فهمید که جامعه، مبانی اخلاق جنسی مدنظر شما را سال‌هاست پشت‌سرگذاشته، آن را ضدزن، ناکارآمد و بی‌فایده می‌داند و قبولش ندارد؟
می‌فهمید که دختران جامعه‌تان بدون «اذن پدر یا جد پدری» از مرحلۀ سقط جنین هم رد شده‌اند و شما هنوز و همچنان مسیر عقد موقت را برایشان سخت و غیرممکن ترسیم می‌کنید؟
می‌فهمید که حتی مرغ پختۀ توی قابلمه هم با اوضاع فعلی، از فتوای «ارتباط عاطفی با نامحرم حرام است» خنده‌اش می‌گیرد وقتی در عین حال همۀ راه‌های دیگر را هم بسته‌اید و بسته‌اند؟
می‌فهمید آن پدر و مادری که در تعالیم شما فقط باید به آن‌ها احترام گذاشت و در حال حاضر عملا نقش مترسک سر جالیز را در تصمیمات دختر و پسرشان دارند، در قبال فرزندشان «وظیفه» دارند و در تمامی این سال‌ها یک هزارم آنچه به «احسان به پدر و مادر» سفارش کرده‌اید، به آن‌ها در مورد وظایفشان تذکر نداده‌اید؟
می‌فهمید که به اسم تقوا و پرهیز از اختلاط، دختران و مخصوصا پسران مذهبی‌تان را فاقد حداقل مهارت‌ها در ارتباط با جنس مخالفشان تربیت کرده‌اید؟
می‌دانید خلاف ادعاهای تمام‌نشدنی‌تان، اتفاقا از «زن»، «جوان»، «نوجوان»، «دنیای غرب» و حتی «دین» که این همه مدعی‌اش هستید خیلی کم می‌دانید و در عین حال با عجب و غرور کم‌نظیرتان، تلاشی هم برای دانستن نمی‌کنید؟
آقایان!
من اگر مسئله‌ام شخص خودم بود، به یکی از روش‌هایی که هزاران نفر از همسن و سال‌هایم موضوع را برای خودشان حل کرده‌اند، حلش می‌کردم و احتمالا نیاز به این همه غصه خوردن هم نبود.
من اگر عصبانی‌ام،  مسئله‌ام این مردم هستند. این جوانان، این دختران که همه‌شان مثل من و امثال من حوصله و علاقه ندارند با وجود این همه نقص و اشکال، باز هم معتقد باشند لابد می‌شود مسائل را حل کرد، که به جای پاک کردن صورت مسئله و رها کردن خودشان در آغوش مجموعۀ اخلاق جنسی تمدن غرب، هنوز و همچنان به خدا و دین خدا معتقد بمانند.
همه امکان و شرایطش را ندارند که این طور باشند و اگر برایتان مهم است، این را بگویم که بدانید، عامل اصلی رویگردانی مردم از دین و از جمله در سطوح پایین‌تر، موضوع موردعلاقۀ شما، رویگردانی دختران از حجاب، خود شما هستید!
آقایان!
من نگران دختران و پسران جوانی هستم که سرخورده از این همه بی‌سلیقگی و بی‌ملاحظگی، شب و روز در معرض تولیدات رسانه‌ای غرب هستند. امروز گرایش شهوانی به همجنس را به لطف رسانه عادی می‌دانند و فرداروز هم احتمالا تمایل شهوانی به کودکان، حیوانات، اشیا و محارم را.
من نگران این جوانان هستم و این که شما کلا هیچ چیز را به روی مبارکتان نمی‌آورید، حال آدم را به هم می‌زند.
این حد از نفهمیدن و در عین حال مدام و مداوم و با داد و فریاد، داشتن ادعای توانایی حل مسائل، حال آدم را به هم می‌زند...»
۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۹ ، ۰۱:۴۰ ۱۳ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۱
مهتاب

مأموریت منحصربه‌فرد

زندگی در خانواده به‌مثابهٔ‌ مأموریت.

انسان به‌مثابهٔ مأمور ابراز محبت، مأمور حفظ ادب و خوش‌خلقی، مأمور تلاش برای تکامل خود و دیگر اعضا.

عاقبت انسان به‌مثابهٔ نتیجهٔ مأموریت.

۵ دی ۱۳۹۸ ، ۱۵:۴۴ ۰ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰
مهتاب

رومیِ زنگ

سال ۹۶ موقع انتخابات، کارآموزی ترم آخرمان بود. برعکس انتخابات مجلس ۹۴ که در فضای ایزولهٔ دانشگاه بودم و فقط چند دیدار دانشجویی داشتیم با بعضی از کاندیداهای مجلس، آن سال صبح‌به‌صبح با آدم‌های واقعی رو‌به‌رو می‌شدم. آدم‌های واقعی جامعهٔ واقعی. از بین همهٔ بحث‌های آن روزها، همهٔ تکه‌ها، عصبانی شدن‌ها، بی‌تفاوت بودن‌ها و حتی بگویم ادا اطوارها، یه جمله توی ذهنم ماند. یکی از کارمندان آزمایشگاه بیمارستان یک بار گفت: «هم من، هم خانومم تو دورهٔ احمدی‌نژاد استخدام شدیم، خونه هم خریدیم، ولی من به روحانی رای می‌دم.»

ظاهرا مردم عدالت‌خواهی را در حد تامین کف هرم خواسته‌ها (آن هم صرفا خواسته‌های خانواده و اطرافیان خودشان) می‌خواهند و بعد هم خیال می‌کنند سرمایه‌داری مثل قرمه‌سبزی نهار است که می‌توان لوبیاهایش را جدا کرد، گوشتش را خالی‌خالی خورد و با عطر و رنگش هم کیف کرد.

+ از آن تحلیل‌ها که می‌گوید گزینهٔ مطلوب احمدی‌نژاد در سال ۹۲، روحانی بوده، من هم بلدم. این‌جا مشخصا منظورم گره‌خوردن مفهوم عدالت‌خواهی با تصویر سابقی است که از رئیس‌جمهور سابق داریم و ایضا سرمایه‌داری و تکنوکرات‌بازی با حضرات فعلی.

+ همین‌جا تا تنور داغ است این را هم بگویم که از کل انتخابات ۹۶، تبلیغات و مناظرات و بحث‌ها و دعواها، یک جمله از آقای رییسی یادم مانده. آن‌جا که (به مضمون) در بیان اقداماتی که در آستان قدس انجام داده بود، اشاره کرده بود به حضور یک خانم برای اولین بار در شورای مدیریت آستان (یا هر چیزی که اسم دقیقش هست). برای اولین بار بعد تقریبا چهل سال، یک خانم را (که حالا اصلا من نمی‌دانم اصولا تخصصی داشته یا صرفا بله قربان‌گو بوده) وارد شورای مدیریت مرکزی مذهبی در این مملکت کردند که به‌جرئت می‌توان گفت بیش از نیمی از زائرینش خانم هستند! و تو خود حدیث مفصل بخوان و...
... و خیلی بلاهت‌آمیز خیال کن مسائل زنان قرار است حل شود...
۱ آذر ۱۳۹۸ ، ۱۵:۰۳ ۹ نظر موافقین ۴ مخالفین ۶
مهتاب

فرمود که: «باور کنیم سکه به نام محمد است»

ما خانم‌ها برای انجام واجبات و ترک محرمات می‌تونیم این طوری فکر کنیم که «برای پوستمون خوب نیست»:) صد‌درصد تضمینی جواب می‌ده :)



+ یعنی اگه سفیر آمریکا تو ایران رئیس‌جمهورمون بود احتمالا باتوجه به وضع مذهبی جامعه، خبر گرون شدن بنزین رو حداقل تو شب تولد پیامبر اعلام نمی‌کرد! من حقیقتا تا همین الان فکر می‌کردم این بندگان خدا می‌خوان مسائل حل بشه ولی نمی‌تونن و نمی‌فهمن؛ ولی دیگه حس می‌کنم رسما پروژه گرفتن نظام رو ساقط کنن!
چطوری انقدر مزخرفید؟!

+باتوجه به عنوان باید عرض کنم؛ فلذا بیخیال!
+عیدتون مبارک:)
۲۴ آبان ۱۳۹۸ ، ۱۰:۱۹ ۹ نظر موافقین ۵ مخالفین ۱
مهتاب

فانتزی

راستشو بخواید، اگه یه موقعی بچه‌دار بشم، از همون اول اول منتظر اون روزی‌ام که جلوم وایسته و بگه «مامان، در مورد این موضوع باهات موافق نیستم.‌ راه درست‌تر اینه که فلان کار رو انجام بدیم.»
این اتفاق، تو هر سنی که بیفته، نقطهٔ عطف مادر/پدر بودنه به نظرم...
۲۳ آبان ۱۳۹۸ ، ۱۶:۲۱ ۶ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
مهتاب

شجاعت «کات کردن»

ظاهرا برای نسل ما درک این موضوع که «تلاش برای شناخت بیش‌تر با نیت ازدواج» الزاما قرار نیست به ازدواج ختم شود، کار سختی است.
زیاد دیده‌ام که مدافعین روابط خارج از شرع دخترها و پسرها، این نوع روابط را بستری برای شناخت واقعی دو طرف از یکدیگر می‌دانند و در مقابل، جلسات آشنایی در ازدواج‌های سنتی را به همین دلیل ناکارآمد می‌دانند و بعضا مسخره می‌کنند.
الان که البته ازدواج‌های سنتی هم به شکل گذشته برگزار نمی‌شوند و شامل جلسات مفصل آشنایی و بیرون رفتن‌ها و رفت‌و‌آمد خانوادگی و مشاوره و بعضا سفرهای خانوادگی هستند؛ منتها نکته این‌جاست که به نظر من، خلاف ادعای گروه اول، اتفاقا جرئت اتمام رابطه در گروه دوم بیش‌تر است و اولی‌ها تمایل بیش‌تری برای فریب خودشان دارند.
پیشنهاد من بر اساس مشاهداتم از روابط دوستی چندسالهٔ بعضی از دوستان و آشنایان (که بعضا منجر به ازدواج هم شده‌اند) این است که با هر نوع طرز فکری که نسبت به روش آشنایی قبل از ازدواج داریم، جرئت اتمام مودبانه، انسانی و دوستانهٔ آن ارتباط را داشته باشیم.
تلاش برای نزدیک کردن اجباری آدم‌هایی که واقعا نزدیک نیستند، شروع یک راه سخت و پردردسر و نشانهٔ ناکافی بودن سطح بلوغ عاطفی من و شماست عزیزانم.
۲۱ آبان ۱۳۹۸ ، ۰۹:۲۹ ۷ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰
مهتاب

ظاهرا نظر ما به نظر ایشون نزدیک‌تره :)

«اعتقاد بنده این است که حتماً فقیه زن و مجتهد زن لازم داریم و گمان من این است که دماء ثلاثه و امثال این‌ها را غیر از زن هیچ‌کس نمی‌تواند فتوا بدهد.»

۷۹/۷/۱۵


+ عنوان، ناظر به مطلب «تاثیر سنت‌های تاریخی در فقه؟» و نظرات و پاسخ‌ها.

۱۳ آبان ۱۳۹۸ ، ۰۸:۳۰ ۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مهتاب

تراز

آیا تصویری که از زن انقلابی و متعهد در جمهوری اسلامی ساخته شده بیش از حد مردانه نیست؟
من مدت‌هاست به این موضوع فکر می‌کنم که مرز بین تبرج نداشتن در فضای اجتماعی با از دست دادن کامل ویژگی‌های زنانه کجاست؟
تمایل دائمی به رنگ‌های تیره در لباس و وسایل شخصی، به نظر برخی خانم‌ها (که البته الان خیلی کم‌تر شده‌اند)، نوعی ارزش تلقی می‌شود.
به نظرتان ویژگی‌هایی مثل بلند (در یک حد معقول متوسطی) بودن ناخن‌ها، استفادهٔ محدود و ملایم از لوازم آرایشی [می‌دانید که آرایش کردن در حدی که عرفا آرایش محسوب نشود ایرادی ندارد] و رنگ‌ها و مدل‌های شاد در لباس و وسایل شخصی، به حالت یک زن تراز نزدیک‌تر است یا خالی بودن زن از همهٔ این‌ها؟
ببینید من کاری به شرایط جامعه و این که خواه‌ناخواه به این سمت پیش می‌رود ندارم؛ در مورد درست و غلط حرف می‌زنم. اگر اشتباه نکنم حنا بستن دست‌ها و بلند کردن ناخن‌ها از توصیه‌های حضرت ختمی مرتبت است به زنان و باز اگر اشتباه نکنم، حضرت (به مضمون) حدیثی دارند که دست زن باید با دست مرد تفاوت داشته باشد.(از جهت آراستگی و زیبایی و..)
زن تراز اسلام ظاهرا در خانه از جهت پوشش و رفتار همان‌گونه است که ما اصطلاحا از یک «معشوقه» و «محبوبه» انتظار داریم؛ حالا سوال من این است آیا این زن در حضور اجتماعی‌اش، به‌کلی همهٔ آن خصایص را از دست می‌دهد یا صرفا محدودشان می‌کند؟
به نظر شما جزئیات حضور اجتماعی خانم‌ها (در لباس، رفتار و جزئیات پوشش و آراستگی) چگونه است و چرا؟

۲۲ مهر ۱۳۹۸ ، ۱۰:۲۴ ۶ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
مهتاب

چطور می‌توان کسی را که به تو محبت نمی‌کند، دوست داشت؟

اگر شما یک انسان عادی باشید در شرایطی که کمی به نسبت معمول سخت‌تر شده، یکی از راه‌ها این است که پناه ببرید به انسان دیگری برای حرف زدن و کمک خواستن. اما اگر کمک خواستن را بلد نباشید، اگر از گفتن رنج‌ها، گرفتاری‌ها و حتی بیماری‌هایتان هراس داشته باشید، اگر آن جنسی از درک و همدلی که آرامتان می‌کند را نه از خانواده دریافت کرده باشید، نه مشاور، نه پزشک، نه دوست و نه هیچ بنی‌بشر دیگری، دیگر نمی‌توانید به دنبال راه‌حل بگردید.

شما از بیماری رنج می‌کشید، اما نمی‌توانید پیش پزشک بروید چون به قدری که روح و شخصیتتان نیاز دارد، ادب و همدلی و محبت دریافت نمی‌کنید (چندباری با زجر زیاد امتحان کرده‌اید و نشده) حالا، شما انسانی هستید که فقط آرزو می‌کنید وضع گرفتاری‌هایتان در همین حدی که هست بماند. که دردهایتان یک تودهٔ خوش‌خیم سلولی باشد یک گوشهٔ دورافتاده از تن زندگی‌تان و حاضر نیستید تا وقتی به درد و خون‌ریزی نیفتاده، با کسی در موردش حرف بزنید. نه، دوست دارید، خیلی هم دوست دارید اتفاقا، ولی کسی نیست، مطلقا هیچ کسی نیست بتواند به حرف‌هایتان گوش بدهد، بغلتان کند و بگوید «تقصیر تو نیست عزیز دلم».

شما عمیقا نیاز دارید کسی، به همهٔ دردهایتان گوش بدهد، قضاوت نکند، مزخرف نگوید، نصیحت نکند، تعجب نکند، وحشت نکند، بفهمد، لبخند بزند و با نگاه، دست‌ها و جادوی کلماتش آرامتان کند.

شما به یک «مادر» نیاز دارید. کسی که هیچ‌وقت نداشته‌اید...

۱۶ مهر ۱۳۹۸ ، ۱۴:۴۷
مهتاب

سندرم آینهٔ جادویی

بعضی از رفتارهای برخی دخترها در کوچه و خیابان، دقیقا شبیه ژست نامادری سفیدبرفی است وقتی رو‌به‌روی آینهٔ جادویش می‌ایستاد و می‌پرسید «آیا زیباتر از من کسی در این دنیا هست؟»
من غرور و ناز و ادای دختران جوان را درک می‌کنم (کما این که خودم هم یکی از آن‌ها هستم) ولی انتظار حدی از واقع‌بینی و تعقل هم خیلی توقع سخت‌گیرانه‌ای نیست.
خواهر عزیزم، دوست گلم!
هزاران و بلکه میلیون‌ها انسان زیباتر از تو (با همهٔ زیبایی‌های ذاتی و اکتسابی ظاهری‌ای که داری و داریم و کسی هم منکرشان نیست) وجود دارد و هر روز هم به شمارشان افزوده می‌شود؛ چه، من و تو هر روز پیرتر می‌شویم و دختران زیبای دیگری هر روز به دنیا می‌آیند و اگر قرار باشد هرکدامشان با این تصور به جامعه نگاه کنند، فضای روانی عجیب و خردکننده‌ای برای هر روز و هر لحظه زیباتر شدن ایجاد می‌شود_که ایجاد هم شده البته_ (با لحاظ کردن همهٔ تبصره‌های مربوط به موضوع زیبایی و نسبتا نسبی و سلیقه‌ای بودنش)
پس، قبول کنیم آدم‌های کوچه و خیابان، آینهٔ جادو نیستند برای اقرار به زیبایی من و تو، حتی اگر زیباترینِ عالم باشیم.
۲۶ شهریور ۱۳۹۸ ، ۱۲:۲۷ ۴ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰
مهتاب

سواء

به نظرم می‌آید ما در تمامی سطوح ارتباطی‌مان به پیدا کردن «کلمة سواء»‌ای متناسب با همان سطح محتاجیم و من غصه‌ام می‌گیرد وقتی در ارتباط با پدر و مادرم، بارها در پیدا کردن این کلمه‌ها، شکست خورده‌ام.
می‌دانید، ماجرا حتی ذیل مقوله‌های ارزشی و‌ ارزش‌گذاری هم قرار نمی‌گیرد که‌ مثلا من بگویم به خاطر «حق»، «خدا»، «حقیقت» دارم چیزی را تحمل می‌کنم. ماجرا خیلی خیلی ساده‌تر و سلیقه‌ای‌تر از این حرف‌هاست. مثلا نشسته‌ایم دور هم، یک نفر تلویزیون را روشن می‌کند تا چیزی ببیند، اخباری، سریالی، برنامهٔ گفت‌و‌گو‌طوری، و من دیگر نمی‌توانم بمانم‌ تا دور هم بنشینیم.‌ واقعا نمی‌توانم.‌ به چنان سختی‌ای می‌افتم که چاره‌ای نمی‌ماند جز پناه بردن به اتاق‌ و‌ کارهای خودم.
یک توان و‌ تقوا و‌ سعهٔ صدر خاصی می‌خواهد پیدا کردن آن کلمهٔ سواء در برخی ارتباطات.
۱۹ شهریور ۱۳۹۸ ، ۲۲:۴۱
مهتاب

هنرِ «چشم» گفتن

اون پست مدیریت تو محل کار رو که براتون نوشتم، باعث شد یکم بیش‌تر به خودم و رفتارام دقت کنم. دقت کردم دیدم من گرچه مفهوم کار گروهی و مسئول و مدیر گروه رو می‌فهمم، گرچه می‌دونم وقتی مقام بالاترت چیزی می‌گه، هرچقدرم مخالفی و این مخالفت رو توضیح می‌دی، ولی حق سرپیچی نداری، اما «چشم» گفتن رو بلد نیستم. یه جورایی انگار به غرورم برمی‌خوره به کسی بگم «چشم» (مخصوصا اگر طرف مقابل خانم نباشه). می‌گفتم «باشه» یا «بله» یا «همین الان» یا به هرحال کلماتی که نشون بدن کار رو انجام می‌دم. ولی توی اون پست که صحبت مدیریت شد، دیدم من اگه مدیر جایی باشم، خیلی خوشحال می‌شم نظرات انتقادی و پیشنهادی رو بشنوم، ولی در عین حال همون قدر هم خوشحال می‌شم وقتی تصمیمی رو اعلام می‌کنم، بهم بگن «چشم». این کلمه انگار خیال آدم رو از بابت انجام اون کار راحت می‌کنه و این برای یه مدیر، کمک بزرگیه.
حالا این مدیر، مدیر هر جا می‌خواد باشه، محل کار، خونه، یه مجموعه و....
درآوردن حد‌و‌حدود درست این قضیه، توانایی خاصیه به نظرم.

پ.ن: انتقاداتم تو اون پست سرجاشه همچنان.
پ.ن۲: حالت خانوادگیش توضیحات و ریزه‌کاری‌های دیگه‌ای هم داره که فعلا این‌جا نمی‌خوام در موردش حرف بزنم.
۲۲ مرداد ۱۳۹۸ ، ۱۵:۱۸ ۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مهتاب

خداییش این قوانینو از کجا پیدا می‌کنن؟:/

خیلی خیلی مسخره و ابلهانه است که برای یه سفر حج رفتن، یا باید پدرم همرام باشه یا شوهرم!
واقعا متاسفم واسه خودم بابت زندگی تو همچین وضعیتی:/


+ خیلی دلم این سفر رو می‌خواد...
۷ مرداد ۱۳۹۸ ، ۲۱:۱۸ ۲۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۴
مهتاب

الا ما سعی

دوم دبیرستان بودم. اگر سوالات آدمی‌زاد دربارهٔ خودش، زندگی، خدا، دنیا و ... یک حجم عظیم آب باشد، دورهٔ نوجوانی حضور در عمیق‌ترین نقطهٔ این اقیانوس است. آدم‌های مختلف با سوالاتشان چه می‌کنند؟ از بزرگ‌ترها می‌پرسند؟ کتاب می‌خوانند؟ یک روحانی خوب و باسواد پیدا می‌کنند و شاگردی‌اش را می‌کنند؟ سوالات را فراموش می‌کنند؟ خود شما با سوالاتتان چه کردید و چه می‌کنید؟ من دختر نوجوانی بودم پر از سوالات مبهم و بنیادی دربارهٔ هرچیزی در عالم. اهل کتاب بودم ولی اهل کتاب می‌دانند که کتاب‌ها هیچ وقت برای جواب دادن به سوالات کافی نیستند. اهل هیئت و روضه و منبر نبودم و اهالی منبر را نمی‌شناختم خیلی (گرچه الان هم که کمابیش می‌شناسم می‌دانم ارتباط مستمر با یک روحانی، به دلایل مختلف هیچ وقت برای دخترها به اندازهٔ پسرها ممکن نیست) و طبعا وقتی کتاب کافی نباشد، تکلیف باقی رسانه‌ها هم مشخص است.

دوم دبیرستان برای یک اردوی دانش آموزی، مشهد مولایمان علی‌بن‌موسی‌الرضا بودم چند روزی. حرم، جای خوبی است. جای خوبی است برای سوال داشتن. یعنی آدم راه می‌رود، قفسه‌های کتاب‌ها و ادعیه را توی صحن‌ها می‌بیند، بازی بچه‌های کوچک را، راه رفتن آرام زوج‌های جوان را، تعظیم و ادب خادم‌ها را وقتی شیفت کاری‌شان تازه شروع شده و رو به گنبد طلا سلام می‌دهند، بوی شب‌بوها را، تندتند راه رفتن آدم‌ها را در دقایق نزدیک به اذان تا به جماعت برسند، درهای چوبی را، اشک را، التماس و اضطرار و امید را می‌بیند و انگار سوال‌ها مرتب و دسته‌بندی می‌شوند و حتی بعضی‌هایشان در همان گیر‌و‌دار سپردن کفش‌ها به کفش‌داری، حساب‌‌و‌کتاب کردن این که بالاخره درست است بخواهی بروی جلوتر و دست‌هایت را به ضریح بزنی یا نه، در همان لحظات پر از عجله‌ای که از بین مردم نشسته رد می‌شوی و یک لحظه برمی‌گردی تا از کسی که احتمالا اذیت شده، عذرخواهی کنی، جواب می‌گیرند.

مشهد بودم. حرم. پر از سوال. من یاد گرفته‌ام باید به کم‌نورترین سوهای امید، امیدوار بود. آن وقت‌ها تازه یاد گرفته بودم قرآن را به جز بوسیدن و از زیرش رد شدن، گهگاهی هم باید خواند. یاد گرفته بودم موسی علیه‌السلام در آن شب سرد و تاریک، به امید همان نور کم مبهم حرکت کرد و به «طوی» رسید. که بانو هاجر، به امید پیدا کردن آب در برهوت بی آب و علفی دوید و گشت و زمین خورد و یک گوشه ننشست تا با غصهٔ تشنگی اسماعیل کوچک، دق کند. 

قرآن یاد داده بود باید «همهٔ» تلاشت را بکنی. و سعی کردم همهٔ تلاشم را بکنم. بگذارید کمی برگردم عقب، از سوالات نوشتم. می‌دانید، این سوالاتی که می‌گویم یک جور دردند، شما اگر سرتان درد بگیرد دکتر نمی‌روید؟ مسکن نمی‌خورید؟ استراحت نمی‌کنید؟ می‌توانید نادیده‌اش بگیرید؟ نمی‌توانید. نمی‌توانستم. این که می‌گویم سوالاتی وجود داشتند که به جوابشان نیاز داشتم، ادا نیست. سوال نداشتم در واقع. درد داشتم و مسکن می‌خواستم، پزشک می‌خواستم، برطرف شدن این درد را می‌خواستم و راهی نبود جز همان نور بی‌روحی که امیدی به آن نیست ولی راهی هم نیست جز دنبال کردن همان کورسو. کورسو چه بود؟

رفتم یکی از این غرفه‌های پاسخگویی به سوالات شرعی حرم. یک آقای روحانی نسبتا مسن نشسته بود پشت میزی که دو سه صندلی روبه‌رویش بود. رفتم نشستم روی یکی از آن صندلی‌ها و سلام کردم. هم‌زمان یک زوج میانسال هم وارد شدند و نشستند روی چند صندلی دورتر از من، نزدیک در ورودی، تا کار من تمام شود. یک لحظه برگشتم عقب و نگاهشان کردم، یعنی واقعا حریم خصوصی برایشان تعریف نشده بود؟ نمی‌دانستند باید بیرون منتظر بمانند تا کار من تمام شود؟ برگشتم به روحانی میانسال رو‌به‌رویم نگاه کردم و منتظر ماندم او چیزی بگوید که نگفت. سرش پایین بود و به من نگاه نمی‌کرد کلا. چیزی نمی‌شد گفت. بی‌خیال شدم و شروع کردم به توضیح سوالم. چند دقیقه‌ای طول کشید تا بتوانم موضوع را توضیح بدهم. توضیحات که تمام شد، منتظر جواب ماندم. سرش پایین بود همچنان و اولین چیزی که گفت این بود «من راستش درست متوجه سوالتون نشدم.» و خب، من هم توضیح بیش‌تری بلد نبودم. ولی نمی‌توانستم هم بلند شوم. این ته تلاش من بود. قرار بود این‌جا به آب برسم. شهر مذهبی این مملکت بود. حرم بود. کسی بود که درس دین خوانده بود، خدا می‌دانست به مرجع دیگری دسترسی ندارم، پس اگر آن مکان و زمان نمی‌توانست موضوع را حل کند، کی قرار بود حل شود؟ توی ذوقم خورده بود از جمله‌اش و نمی‌توانستم بلند شوم. بعد یک اتفاق خیلی بانمک افتاد. شروع کرد به جواب دادن به سوالی که درست متوجهش نشده بود! دو سه دقیقه‌ای حرف زد و بُهت این که کسی بتواند به سوالی که متوجه نشده جواب بدهد، باعث شد تلاشم برای غلبه بر بهت قبلی شکست بخورد و همچنان میخکوب بمانم روی صندلی. توضیحاتش تمام شد و دید من هنوز نشسته‌ام. شاید ده پانزده ثانیه سکوت شد و بعد دوباره شروع کرد به حرف زدن! این توضیح، سکوت، انتظار برای بلند شدن من، توضیح، سکوت و انتظار، یکی دو بار دیگر هم مثل یک نمودار سینوسی ادامه پیدا کرد تا بالاخره توانستم بلند شوم. به درد اولی، بهت اولی و بهت دومی، حالا یک درد جدید هم اضافه شده بود. بلند شدم. تشکر کردم و جلوی نگاه‌های آن زوج میانسال دم در، رفتم بیرون.

شاکی بودم. از همه و بیش‌تر از همه از خود خدا. سعی کردم قدم بزنم و به این مدل احمقانه مواجهه با آدم‌ها، به این سیستم «قواره‌ای» جواب دادن (اسمی که بعدا برایش پیدا کردم) فکر نکنم. سعی کردم راه بروم. راه رفتن در آن حرم امن، غصه‌های آدم را توی دلش شناور می‌کند، شاید غصه‌ها محو نشوند، ولی در آن لحظات سبک می‌شوند، یک چیز سیالی در هوای آن حرم هست که وقتی وارد می‌شوی می‌رود توی دلت و همهٔ سنگینی‌های اضافه را، همهٔ وزن‌‌های زاید را از اعتبار می‌اندازد.

راه می‌رفتم و غر می‌زدم و شکایت می‌کردم. رسیدم به یک بنر. اطلاع‌رسانی دربارهٔ حلقه‌ای معرفتی در یکی از رواق‌ها. خبر خوبی بود. این مدل جمع‌ها، اساتید بهتر و به‌روزتری دارند و احتمال بیش‌تری داشت بتوان سوال‌های خوب پرسید و جواب گرفت. این کورسوی دوم بود. راه افتادم به پیدا کردن آن رواق و حال مرا می‌توانید تجسم کنید وقتی رسیدم به ورودی‌اش و فهمیدم مردانه است؟

نمی‌توانید. حال مرا نمی‌توانید تصور کنید. آن احمق‌هایی هم که با چنین شرایطی برنامه می‌گیرند هم نمی‌‌توانند. شما اگر درد داشته باشید، فقط یک دکتر دم دستتان باشد و آن یک دکتر هم در اتاقی باشد که بگویند ویژهٔ آقایان است چه می‌کنید؟

رفتم تو. یعنی رفتم دم در و به خادمی که آن‌جا بود گفتم من باید بروم داخل. سوال دارم و فقط همین رواق است که در آن حلقهٔ اعتقادی برگزار می‌شود و باید استادش را ببینم. هیچ بحثی نکرد. گفت «بفرمایید» و رفتم تو. تجربهٔ خوبی نیست. ولو حرم باشد، ولو چادر سرت باشد، ولو خلاف عادت، رو هم گرفته باشی، ولو مسافت زیادی نباشد از ورودی رواق تا محل برگزاری آن حلقهٔ اعتقادی. ولی، من مقصر نبودم. برای من تعریف نشده چون دخترم، باید از فهمیدن محروم باشم و به هرکسی لازم باشد با حرف و رفتارم این را ثابت کنم، این کار را می‌کنم. رفتم تو و یک گوشه نشستم تا کار آن حلقهٔ معرفتی تمام شود. چند دقیقه‌ای نشستم با روحانی جوان سرحلقه (که همان طور که حدس می‌زدم به مراتب توجیه‌تر و فهمیده‌تر بود) حرف زدم. ایمیل و شماره‌اش را گرفتم برای سوال‌های بعدی. جوان‌تر و توجیه و فهمیده بود ولی خب، نه به آن سوال جواب کاملی داد و نه به پیام بعدی من. اما خب، این دیگر واقعا نهایت تلاش من بود. هیچ کار دیگری نبود که بتوانم انجام بدهم و انجام نداده باشم.

و...

و این همان نقطه بود که پروردگار عالم بالاخره به تلاش‌های من جواب داد. این تلاش‌ها به شکل‌های دیگر ادامه پیدا کردند، شاید بگویم خودشان هیچ وقت به نتیجهٔ خاصی نرسیدند، ولی اثباتی شدند بر دردهای من، سوالات من، شک‌های من و خداوند با این اثبات، مرا، در حد سوالات ساده و ابتدایی و محدودم، برای شاگردی قبول کرد و خودش ذره‌ذره، طوری که خارج از ظرفیت ناچیز من هم نباشد، کم‌کم جواب‌ها را به قلبم الهام کرد. ماجرایی که هنوز هم ادامه دارد.

این همه را نوشتم که بگویم درست است شرایط ما آدم‌ها متفاوت است، درست است همه‌مان امکانات کاملی برای رسیدن به جواب سوال‌هایمان نداریم، درست است حجت ظاهری خداوند در غیبت است، درست است مشکلات و گرفتاری‌ها و سختی‌ها زیاد است، اما هرگز فراموش نکنیم، مربی و پرورش‌دهندهٔ اول و اصلی ما خود خداست و او برای حل معماها، برای نازل کردن آرامش و اطمینان به قلب‌های ما و برای هدایتمان در مسیر درست، به نیت و تلاشمان نگاه می‌کند. این خدا می‌تواند سوای همهٔ امکانات مادی و معنوی‌ای که داریم یا نداریم، فقط با همان نیت و تلاش درست و واقعی، جواب‌ها را به سمت زندگی‌ها و قلب‌هایمان سرازیر کند.

این را باور کنیم...

۲۷ تیر ۱۳۹۸ ، ۱۹:۴۰ ۱۲ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
مهتاب

در جست‌وجوی وفاداری از دست رفته

زن ایرانی دارد مدرن می‌شود (اگر تا‌به‌حال نشده باشد) ولی ته دلش هنوز نتوانسته مهر و محبت و غیرت مردهای غیرمدرن را که همچنان در زندگی قدیمی‌ترها می‌بیند، فراموش کند. راحتی و بی‌قیدی زن مدرن و بخشی از احترام و وفاداری‌ و ملاحظه‌ای که نسبت به زن سنتی وجود داشته را با هم می‌خواهد و این تناقض آزارش می‌دهد.
صفحات و مطالب و مباحث مربوط به نکات زندگی و ازدواج و زناشویی و الخ را که این طرف و آن طرف می‌بینم، اولین نتیجه‌ای که می‌توانم بگیرم همین است.

+منظورم از زن ایرانی همهٔ زنان این سرزمین نیست مسلما. دربارهٔ یک جریان غالب (به زعم خودم) صحبت می‌کنم.
۱۳ تیر ۱۳۹۸ ، ۱۴:۴۲ ۶ نظر موافقین ۹ مخالفین ۱
مهتاب